تکرار
این روزهای شده تکرار هر روز ...چه خبر شده تو این شهر؟...چرا همه یهو یادشون افتاده یه خانم دکتر تمام وقتی هست که میتونه کیس خوبی برای ازدواج باشه؟...رسم سردرد و تهوع بعد از هر درخواست دیگه داره برام عادی میشه...هر بار باید قبل یا بعدش بالا بیارم...مسخره است...دارم از سردرد میمیرم...قرار بود یه تابستون اروم و پر از شیطونی و جوونی رو بگذرونم تا شروع کلاسا و حالا دقیقا برعکس شده...هر روز یه استرس جدید و سر درد های بدتر...و من هنوز هم هیچ دلیلی برای ازدواج نمیبینم...ولی اینکه چرا هر دفه دارم تو این ماجرا ها میوفتم خودش ماجراییه...یه تابستون بدجور پر از استرس رو دارم میگذرونم...کاش لااقل سر درد ها تموم بشن...چقدر دلم میخواد الان بشینمو زار زار گریه کنم