اولین روز دستیاری
امروز روز معرفیمون بود همه رزیدنتهای وردی جدید همه رشته ها بودیم...رییس دانشگاه و دانشگده و اموزش و اینا اومدن برامون حرف زدن...البته حرف که نه تهدید
1_جز چشم هیچی نمیگید
2_حجابتون اسلامی و ناخونتون کوتاه باشه
3_یا برید انصراف بدید یا تا اخر سال یک زنده بمونید...فقط زنده بمونید وماهی یبارم حموم کنید
امروز در کنار اینکه کلی تهدید شدیم و به همش خندیدیم کلی هم ترسیدیم ...خیلی هم من خسته شدم با وجودی که فقط نشسته بودمتقریبا از بین دخترا و پسرا همه متاهلند به جز من و 68 خانم و یه اقا که لو نمیده سنشو...چرا مهمه تاهل؟چون متاهل ها یه سری شرایط ویزه دارن دیگه مثل گرفتن خوابگاه و غیره
خلاصه که بگذریم...خواب دیدن هام شروع شده...احساس خستگی...درد پاهام...ترس و احساس شدید غم...خلاصه همون چیزایی که توی اینترنی داشتم...سعی میکنم ولی مثل اون موقع به خودم سخت نگیرم و تو روی هر کی که بگه چرا این رشته چرا این شهر و برو انصراف بده بایستم و خلاصه به قول استادمون سال اول رو زنده بمونم...این روز ها میخندیم ولی میدونیم روزای سختی در انتظارمونه...در هرصورت توکل برخدا...
این دو روز به اندازه کل این سه سال از اینترنت دور بودم
پی نوشت:خیلی دوست دارم بهش بگم دوسش دارم دلم براش تنگه و خیلی خیلی ازش ممنونم ولی مثل یه مرد قوی میمونم و نمیگم
مبارک باشه، تو میتونی به خودت تلقین نکن. سال بالایی ها هم بودن مهم تر از اساتید و... به نظرم سال بالایی هاتون بودن که ببینین نحوه برخوردشونو! حالا به سلامتی از کی به صورت رسمی شروع میکنین؟!
پی نوشت : گاهی اوقات پیش قدم شدن اصلن بد نیست، شاید حرف زدن و دردودل کردن خیلی از مسائلو حل کنه 🙂