خوشحالی یعنی وقتی من تشخیص و درمانم درسته و دو اشتباه میگه و از حرص اینکه منه سال پایینی درست گفتم برام کشیک اضافه میزنه...
الان با وجودی که بیشتر 24 ساعته چیزی نخوردم جز قهوه و بیسکوییت ولی خیلی خیلی خوشحالم...اینکه جون مریضو نجات دادم خیلی خوشحالم میکنه...اینکه پرسنل حرف منو قبول میکنن ولی حرف دو رو نه منو برده تو ابرا...خوشحالی اینکه پرسنل اصرار میکنه مریض منو میخوام خودت ببینی نه هیچ سال یک یا حتی سال دو دیگه منو برده تو هوا...
خدایا عاشقتم خیلی زیاد...هرچند بخاطر کشیک بدم نتونستم نمازمو بخونم
خدایا مرسی که هوامو داری...مرسی که مراقبمی...مرسی که خوشحالم
قسمت غم انگیز ماجرا اونجاس که وقتی من بدو بدو کار مریضو میکردم حتی کارای پرستاریشو...سال دو احمق منو توبیخ کرده که نامتو رد میکنم که چراوسط حرف من ول میکنی میری بالای سر مریض من نمیفهمم کدوم مریض بدحاله کدوم نیس...تو که ماه سه هستی میفهمی من سال دو نمیفهمم مریض بد حال نیس...و بد بختی اونجاس که مریض فقط چند ساعت بعد 40 ساله خیلی ناگهانی مرد...احمق حالا تو مریض بدحالو تشخیص میدی یا من؟