دست های بی خاصیت من
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۸ ق.ظ
این روزها مدام نگران توام شاعر عزیزم...تویی که داری بدترین روزای ممکن
رو میگذرونی و دم نمیزنی....الان حدودا 4-5 ماهی هست که توی این وضعیت گیر
کردی...من هر روز یقه خدا رو میچسبم که چرا تو؟...که بسه دیگه داره خفه
میشه بذار یه نفسی بکشه...مدام دعا میکنم فکر میکنم خواهش میکنم به هرکس و
هرچیزی متوصل میشم تا تو حالت خوب بشه...میخوام حالت خوب بشهبهت نزدیک میشم تا شاید یه گوشه از بارتو روی شونه من بذاری...تویی که صبور ترینی...تویی که نمیخوای کسی شریک دردت بشه...تویی که نه داد میزنی نه گریه میکنی نه به زمین وزمان بد میگیازت دور میشم چون میترسم وقتی کنارتم با حرفا وکارایی که با بی فکری میکنم بیشتر ازارت بدم...باری از دوشت برندارم و بیشتر بشم بار اضافه برات...نمیخوام من بشم یکی دیگه از نگرانی هات...بعد از دوبار اخری که از نزدیک باهات حرف زدم دیگه مطمئن شدم برات دوست نیستم بلکه یه بار اضافم...چیزی که هیچوقت دوست نداشتم...با تو فهمیدم اگه دکترم بشم خیلی وقتا کاری از دستم برنمیاد...که خواست خدا یه چیز خیلی عجیبیه که من هیچوقت منطقشو درک نمیکنکاش میتونستم بهت بفهمون م چقدر نگرانتم...کاش میتونستم برات توضیح بدم که چرا چند وقته ازت دورم...که وقتی شدی سکوت محض میفهمم چه حالی داری حتی اگه خیلی ازت کوچیکتر باشم حتی اگه سختی هایی که تو کشیدی رو هیچکدوم تجربه نکرده باشم...میفهمم که وقتی یه مرد بیکار باشه چقدر داغون میشه که غرورش از هم میپاشه که حرفی واسه گفتن ندارهماه هاست دارم تلاش میکنم حالتو خوب کنم....که کنارت باشم مثل تمام این سالها...مدام خواستم با حرفایی که از همه چیز و همه کس میزنم فکرتو واسه دقیقه ها هم که شده از مشکلاتت منحرف کنم...ولی هیچوقت نتونستم و توی کارم موفق نبودم ...از راه دور کاری بیشتر از این ازم بر نمیاد...سلاحی به جز این ندارم ...ولی وقتی مدام از حرفای و چیزای مسخره ای که برات تعریف کردم بیشتر حرص خوردی...وقتی که گفتی نگرانی که یه روزی من ازدواج کنم ومجبور باشیم باهم نباشیم ...وقتی توی نمایشگاه کتاب انقدر باهم حرف زدیم وتو برای اولین بار با میل خودت شروع کردی به حرف زدن واز هردری خواستی گفتی...وقتی نتونستی هیچ دلیلی برای دوستیمون بیاری...وقتی که گفتی منظورتو از سوالات اشتباه فهمیدم....مثل همه وقتای دیگه ای که قلبم شروع میکنه به شدید زدن و راهی واسه اروم کردن خودم جز خندیدن ندارم...بهت لبخند زدم...فهمیدم که وقتشه دیگه باهم دوست نباشیم...یه ماه بعدش که اینو بهت گفتم انکار کردی و گفتی نمیخوای که دیگه نباشم...ولی شاعر عزیزم تو یکی رو میخوای که برات بشه مرهم نه نمک لای زخم...من شدم نمک لای زخم چیزی که هرگز نخواستم باشمنتونستم وقتی داستان ارزو رو خوندم حرفی بزنمحسودی نبود...عاشقت نبودم که حسودی کنم...دلم نشکست...ولی مدتی قبلش بود که تصمیم گرفته بودم کم کم ازت دور باشم و فقط وقتایی که میخوای کنارت باشم...وقتی ظهر از خواب بیدار شدم وپیامت رو دیدم که:اپ کردم اگه دوس داری بخون ولی چیزی نپرس و نظری داشتی همونجا برام بذار...اول حول کردم بعد دیدم انقدر دوست بدی بودم که حتی نمیتونم نظرمو مستقیم به خودت بگم بعد فهمیدم حتی نمیخوای چیزی از من بشنوی...سکوتارزو برای تو یه عشق بود یه دنیا بود بهت زندگی داده بود ...ارزو برای تو تمام خوبی های زندگی و شادی بود...کاری که من حتی با تلاش زیاد نتونسته بودم یه گوششو انجام بدم وقتی خوندم مطلبتو هیچی نتونستم بگم چون ادمی نیستی که وقتی حالت بده بذاری کسی دلداریت بده...چون دلداری های من هیچوقت واست فایده نکردن...ارزو یه دنیا خوبی بود که الان نیستش...نمیدونم اینهمه با عجله چرا بهم گفتی بخونم؟هیچوقتم نمیفهمم چون تو ادم گفتن نیستی منم میدونم که نباید بپرسم...و نمیدونم کی احتمال داره تو این وبلاگ رو پیدا کنی واین مطلب رو بخونی...توضیح دادنش سخته ....متنفر میشم از خودم وقتی نمیتونم کاری کنم...نمیتونم کاری کنم برای تو...بهت نزدیک شدم.ازت دور شدم ولی تو هیچوقت کاری نکردی که بفهمم کدو مو میخوای...شاعر عزیزم بی خاصیت بودن برای بهترین دوست دنیا خیلی سختهکاش میفهمیدی سکوتت برام سخته...رنج کشیدنت برام سخته....زندگی نکردنت برام سخته...بیتفاوت بودنت برام سختهوقتی نمی تونم کاری برات کنم بذار نباشم کنارت ندونم چقدر داری رنج میکشی از چیزایی که هیچوقت برام نگفتی....خیلی سخته سهمی تو زندگی بهترین دوستت نداشته باشی...نمیخوام اسیب ببینم نمیخوام اسیب بزنم...نمیخوام نگران من باشی...نگران بودن یا نبودنم...هروقت ازت ناراحت بودم خندیدمبعد از خوندن مطلبت روزها فریاد زدم ...گلایه کردم به زمین وزمان ...که چرا تو؟چرا سرنوشت روی خوششو داره از تو دریغ میکنه...چرا من نمیتونم کاری کنمشاعر عزیزم دوست کوچیکتو به خاطر همه ندونم کاری هاش.ناتوان بودنش.بی فکر بودنش ببخش...شاید تو نتونی حتی یه دلیل برای دوستی با من پیدا کنی ولی من هزاران دلیل دارم که نخوام دوستی مثل تو رو از دست بدم...حتی اگه مجبور بشم بخاطر خودت تنهات میذارمپی نوشت:امیدوارم یه روز این مطلبو بخونی شاعر
۹۳/۰۴/۱۲
سال نو مبارک
از فروشگاه ما دیدن فرمایید
جدیدترین لوکس ترین و بهترین محصولات در هر زمینه ای
زیور آلات ، ساعت ، پوشاک ، لوازم خانگی ، آرایشی و بهداشتی ، سی دی - دی وی دی ، کتاب ، عطر و ادکلن ، لوازم جانبی ماشین ، سرگرمی ، هدیه و کلی محصول دیگه با تخفیف های ویژه
یه سر بزن بخدا اگه ضرر کنی نهایتش دو دقیقه زمان میخواد
منتظرتم