بوی تلخ اشتباه
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ
دیشب تصمیم گرفتم که شاد باشماولین کار واسه واقعی شدن این تصمیم پختن شله زردبود که مدتهاست هوس کردم... از 9 صبح گیرش بودم...یه اشتباهایی کردم مثلا شکر رو یکم زود ریختم وترسیدم که ته بگیره...تمام مدت چهار چشمی ملاقه به دست بالا سر گاز هم میزم که ته نگیره...خیلی خوب جا افتاده بود بادمش زیاد بود ولی خب اشکالی نداشت ...داشت قل های اخر رو میزد که باید گلاب رو میریختم ...از اونجایی که گلاب های توی بازار بو زیاد ندارن کل شیشه گلاب رو خالی کردم...هم زدم وخدا خدا میکردم که تلخ نشه ....سرم رو بردم بالا دیگ که ببینم بوش چطوره یهو یه بوی تلخی زد زیر دماغم...گفتم ای دل غافل دیدی زیاد ریختم وتلخ شد...یهو سر یرگردوندم که شکر بردارم که دیدم روی شیشه ای که تازه خالیش کردم توی دیگ نوشته............عرق کاسنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!بدتر از این نمیشد...این ماهم که تمام پول توجیبیم رو مجبور شده بودم بدم داداش باببت قرض هایی که ماه پیش کردم واز امروز تا اخر ماه فقط 60 تومن دارم که دیروزم 25 تومنش بابت مواد شله زرد خرج شده بودعصبانی اومدم وتوی هال چرخی زدم...بعد خندیدم وگفتم نه قرار نیست تسلیم بشم...تازه بهترم شد حالا دفه دوم بهتر بلدم چجوری بپزم...رفتم وتمام دیگ رو خالی کردم توی سینک...اشپزخونه رو تمییز کردم ظرفارو شستم ومانتو پوشیدم ورفتم خریدساعت 12 اماده پختن دوباره شله زرد بودم...اتفاقا ایندفه موادش میزون تر شد بهتر بلد شدم بپزم...خوشبو وخوشمزه تر شد...باقی مونده گلاب وزعفرونمم حلوا درس کردم....عالیییییییییییییییییییییحالا قراره واسه افطار برای خانم نازدار ببرمفکر نمیکردم اولین بار انقدر خوب بشهفقط اخرش شله زرد و حلوا که تموم شد یادم افتاد باید یخچال رو میشستم...خسته و کوفته یه دستم به گاز بود ویه دستم به یخچال...اوسطشم دایی زنگ زد وگفت میخواد زن بگیره...خدا به خیر بگذرونه خواسته که من باهاش برم که به دختره بگه...توی 45 سالگی!!!!!!!!!!!!!!فراموشی نوشت:هنوز توی فرجه امتحان چشمم و هنوز دیوانه وار کتاب میخونم.دیشبم تا3 بیدار بودم.یه کتاب دیگه رو تموم کردم. 7روز با یک روح...یه کتاب فوق العاده ساده که قشنگی خاص خودش رو داشت وفکرایی رو توی ذهنم اداخت که همون نصفه شبی عملیشون کردم...داستان اشنایی پسر جوان وتصمیماتشه که با یه روح برخورد میکنه...خوب بود
۹۳/۰۴/۱۲