روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

بوی تلخ اشتباه

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ
دیشب تصمیم گرفتم که شاد باشماولین کار واسه واقعی شدن این تصمیم پختن شله زردبود که مدتهاست هوس کردم... از 9 صبح گیرش بودم...یه اشتباهایی کردم مثلا شکر رو یکم زود ریختم وترسیدم که ته بگیره...تمام مدت چهار چشمی ملاقه به دست بالا سر گاز هم میزم که ته نگیره...خیلی خوب جا افتاده بود بادمش زیاد بود ولی خب اشکالی نداشت ...داشت قل های اخر رو میزد که باید گلاب رو میریختم ...از اونجایی که گلاب های توی بازار بو زیاد ندارن کل شیشه گلاب رو خالی کردم...هم زدم وخدا خدا میکردم که تلخ نشه ....سرم رو بردم بالا دیگ که ببینم بوش چطوره یهو یه بوی تلخی زد زیر دماغم...گفتم ای دل غافل دیدی زیاد ریختم وتلخ شد...یهو سر یرگردوندم که شکر بردارم که دیدم روی شیشه ای که تازه خالیش کردم توی دیگ نوشته............عرق کاسنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!بدتر از این نمیشد...این ماهم که تمام پول توجیبیم  رو مجبور شده بودم بدم داداش باببت قرض هایی که ماه پیش کردم واز امروز تا اخر ماه فقط 60 تومن دارم که دیروزم 25 تومنش بابت مواد شله زرد خرج شده بودعصبانی اومدم وتوی هال چرخی زدم...بعد خندیدم وگفتم نه قرار نیست تسلیم بشم...تازه بهترم شد حالا دفه دوم بهتر بلدم چجوری بپزم...رفتم وتمام دیگ رو خالی کردم توی سینک...اشپزخونه رو تمییز کردم ظرفارو شستم ومانتو پوشیدم ورفتم خریدساعت 12 اماده پختن دوباره شله زرد بودم...اتفاقا ایندفه موادش میزون تر شد بهتر بلد شدم بپزم...خوشبو وخوشمزه تر شد...باقی مونده گلاب وزعفرونمم حلوا درس کردم....عالیییییییییییییییییییییحالا قراره واسه افطار برای خانم نازدار ببرمفکر نمیکردم اولین بار انقدر خوب بشهفقط اخرش شله زرد و حلوا که تموم شد یادم افتاد باید یخچال رو میشستم...خسته و کوفته یه دستم به گاز بود ویه دستم به یخچال...اوسطشم دایی زنگ زد وگفت میخواد زن بگیره...خدا به خیر بگذرونه خواسته که من باهاش برم که به دختره بگه...توی 45 سالگی!!!!!!!!!!!!!!فراموشی نوشت:هنوز توی فرجه امتحان چشمم و هنوز دیوانه وار کتاب میخونم.دیشبم تا3 بیدار بودم.یه کتاب دیگه رو تموم کردم. 7روز با یک روح...یه کتاب فوق العاده ساده که قشنگی خاص خودش رو داشت وفکرایی رو توی ذهنم اداخت که همون نصفه شبی عملیشون کردم...داستان اشنایی پسر جوان وتصمیماتشه که با یه روح برخورد میکنه...خوب بود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۲
زیرزمینی

نظرات  (۳)

Talashet tahsin bar angize rokhsare jan
۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۸ سایت نظامی
با سلام، تبریک میگم سایت بسیار زیبا و جذابی دارید، اگر دوست دارید بازدید سایت خوبتون رو کاملا رایگان افزایش بدید، سیستم تبادل لینک اتوماتیک را از دست ندید.
ثبت لینک رایگان در سایت دارای بیش از 4000 بازدید
جهت ثبت لینک خودتون برای افزایش بازدید و افزایش رنک گوگل خودتون به آدرس زیر مراجعه کنید
سلام و خسته نباشید، وبلاگ جالبی دارید، اگه تمایل داشته باشید میتونیم باهم تبادل لینک داشته باشیم.
سایت ما بیش از 40000 بازدیدکننده یکتا دارد و ورودی گوگل بیش از 10000، با تبادل لینک با سایت ما میتونید آمار بازدید وبلاگ خودتون رو در بلند مدت تا چند برابر افزایش بدید.
فقط کافیه به پورتال تبادل لینک سایت مراجعه کنید و بعد از قراردادن لینک مشخص شده در وبلاگتون، لینک خودتون رو برای ما ارسال کنید، سیستم کاملا هوشمند عمل میکنه و بلافاصله پس از ثبت لینک، تبلیغات شما در سایت ما بصورت رایگان آغاز میشه.
از بازدید از مطالب وبلاگتون خیلی خوشحال شدم.