روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

سحری با طعم امتحان

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ق.ظ
با وجود اینکه امسال سفت وسخت تصمیم داشتم روزه نگیرم ولی نمیدونم چی شد که نظرم عوض شد...یعنی میدونم چی شد ولی خب خیلی چیز مهمی نبود که بخواد تصمیم کسی رو عوض کنه ولی تصمیم منو تونست عوض کنه...بگذریمامروز بالاخره امتحان چشم دادیم...سختتتتتتتتتتتتتتتتت بود....خیلی.دیگه وقتی شاگرد اولای کلاس بگن سخت بود که تکلیف من معلومه...به نظرم خیلی پررویی میخواد که هنوزم دوس دارم رزیدنت داخلی دانشگاه تهران بشم.دلم میخواد خب دیگه ..ولی دیگه نباید به زبون بیارم...به دلیل مسائل امنیتی یا بهتر بگم حسادتی....دخترا خوب میدونن حسادت چیه حتی اگه بهش فکر نکرده باشن یا نخوان قبولش کنن....حسادت دخترانه همیشه هم بد نیس گاهی هم ادما توی چیزای خوب حسادت میکنن منم قبول دارم...مثل این رفیق شفیق ما که به روزه گرفتن من حسادت کرد ورفت روزه گرفت...بذار از اول بگممن یه دخترم با تمام احساسات دخترانه.پس درک خوبی هم میتونم از این حس هم جنسام داشته باشم.مثلا من به شوهر خواهرم حسادت میکنم چون دلم میخواد فقط خودم خواهرم رو دوس داشته باشم چون میخوام اجی فقط مال خودم باشم.میخوام چشای زن داداش رو در بیارم چون میخوام فقط خودم بازوی مردونه داداشمو بگیرم.دلم نمیخواد بابا هیچ مریض زنی داشته باشه.یا مامان دم بقالی با هیچ مردی خوش وبش نکنه....حسادتای من شامل ایناست.هردختری تو یه چیزی این حس رو تجربه میکنه.یکی رو درس یکی رو موقعیت اجتماعی یکی رو همسر وبگیر برو تا اخر....این رفیق ما خیلی ادم جالبیه اصولا من هر کاری بکنم باید پشت سرم انجام بده وانگار اصلا به این فکرنمیکنه که کاری که من کردم درسته یاغلط.نمیگم من همیشه کارایی میکنم که درسته.نه منم مثل همه ادما خیلی اشتباه میکنم ولی اعتقاد دارم همیشه چه درست چه غلط ادم باید کاری کنه که بتونه ازش دفاع کنه.هفته اول ماه رمضون رو تنونستم روزه بگیرم ولی از هفته دوم روزه بودم و سه روز طول کشید که این رفیق ما فهمید دلیل ناهار نخوردن و3 شب غذا خوردنم روزه گرفتنمه!!!خلاصه گفت یعنی روز امتحان یعنی امروزم میخوای روزه بگیری؟وجواب من مثبت بود.وقتی حدودای یک ظهر داشتیم از بیمارستان برمیگشتیم. گفت من روزم!!!!!!!!!!!گفتم مگه فلانی بهت نگفته بود که روزه نگیری و توهم قبول کرده بودی؟؟؟؟؟؟-تو اصلا چکار روزه گرفتن من داری؟ تو اصلا چه کار من داری؟؟؟؟؟اصلا چرا خودت میگیری؟؟؟؟؟منو میگی....مونده بودم چته خو....اروم ترگفتم خدا قبول کنه من چکار تو دارم فقط پرسیدم...واینجوری بود که من شدم مرجع تقلیدقضیه اسم این پستم اینه که دیشب سحریمو ساعت 12 شب گرم کردم و گذاشتم رو میز مطالعه که کم کم بخورم تا حدودای 3 که بیدارم.شب بدی بود تا صبح پلک نزدم.از ترس خوابم نمیبردامتحانمم که بد شد.طبق معمول.حالا ببینیم خدا چی میخواد...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۸
زیرزمینی