بازا که بی تو جهان من حقیقتی ندارد....
يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۰ ب.ظ
این روزها که دوروز دیگه امتحان گوش داریم (هفته قبلم که چشم دادیم.)کارم فقط شده چرخیدن توی نت و خوندن درمورد رزیدنتی داخلی....حالا که داریم نزدیک دوره اینترنی میشیم ترس داره کم کم سراغم میاد که وقتی کارای مریض رو قرار بشه خودم بکنم چکاری از دستم برمیاد/؟...اینم از همون دیوانگی های دم امتحاناته...دلم میخواد کتابای داخلی رو بخونم دیشب یه دوساعتی داشتم واشنگتن داخلی رو میخوندم...چقدر قشنگ توضیح داده....دوسش دارم خیلی زیاد...بعدم دوساعتی برنامه سپهر دانش رو گوش دادم که مبحثش نفرولوژی بود...دقت که میکنم داخلی تنها بخشیه که براش کتاب خوندم و یکمی ازش یادمه...شاید تابستون یه ماهی تعطیل باشیم.میخوام برم مطب بابا و کنارش واشنگتن بخونم شاید یه چیزی وارد این دو گوله بشود اگر خدا بخواهد...انقدر برای این یه ماه برنامه ریختم که انگار یه ساله...تهران میخوام برم.نینی میخواد دنیا بیاد.سمپوزیومی که درمورد پایان نامه میخوام برم.پروپوزالمو میخوام بنویسم و دفاع کنم.داخلی بخونم هر چند میدونم من در بهترین حالت سال 97-98 میتونم رزیدنتی امتحان بدممدام وبلاگایی میرم که دکتر ها چه رزیدنت چه جی پی نوشتنشون.از زندگی عادی یه دکترمیخونم.نا امیدی هاش.خوشی هاش.تلاش هاش ومهمتر از همه اینکه هیچی نمیتونه یه دکتر رو راضی کنه که چیز بیشتری نخواد.وقتی دم این امتحان دوباره دیروز وسواسم عود کرده بود وداشتم دستشویی رو میشستم سرمو که بلند کردم خودمو توی اینه دیدم.یه لباس ژولی پولی تنم بود-خیلی وقته دیگه پولای ان چنانی ندارم که لباس توخونه ای هام هم مارک بخرم با این وضعیت گرونی-موهام که خیلی ناجوروزبر ودورنگ شدن وبا یه کلیپس جمع کرده بودم بالا و صورتم انگار تا حالا رنگ ارایشگاهو به خودش ندیده-هرچند چند رو پیش به همون ویر قدیمی که دم امتحان حتما یه تیکه از موهامو میچیدم دچار شدم و یه تیگه بزرک از عقب موهامو چیدم...خلاصه اینکه خودمو که توی اون وضعیت دیدم باخودم گفتم مثلا من 5 سال دیگه مامان یه بچه باشم...اونوقت زندگیمو چقدر دوست دارم؟قیافم چقدر پیر میشه؟ کسی که میشه همراه تمام عمرم ایا واقعا میشه همراه یا منو با یه زنجیر به خودش میبنده و نمیذاره درسمو ادامه بدم و پیشرفت کنم؟این خیالات از وقتی اومده توی سرم که چند تایی از بچه های دبیرستانو دیدم با بچه های 3-4 سالشون...مایی که بهترین مدرسه درس میخوندیم واز کلاس22 نفرمون 18 تامون دندون دارو پزشکی قبول شدن بعضی هامون چقدر سرنوشتشون فرق داشت...کی میتونه فکر کنه مثلا منی که توی کار خودم موندم بخوام بشم مادر یه بچه؟همیشه غر میزنم که پزشکی سخته بده بدبختیه ولی واقعا تنها چیزی که منو از زندگیم میتونه راضی کنه فهمیدن بیماری هاس کمک به ادمای مریضه شنیدن حرف ادما قدرت حل کردن مشکلاتشون(بعضی وقتا) هرچند دانشجوی خیلی تاپی نیستم ولی میخونم ومیدونم که اخر رزیدنت داخلی میشم وبعدشم فوق هماتو...از 14 سالگی همینو خواستم وتوی این یه سال نیم هیچ بخشی به اندازه داخلی برام جذاب نبوده...جهان من بدون دکتر بودن حقیقتی ندارد....
۹۳/۰۴/۲۲
سلام سایت خیلی زیبایی دارید، اگه دوست دارید خوشحال میشم باهم تبادل لینک کنیم.
برای ثبت لینک خودتون میتونید به وب سایت ما به آدرس زیر مراجعه کنید.
--> تبادل لینک سه طرفه بر اساس معیارهای جدید گوگل، بهبود ورودی و رتبه سایت شما در گوگل http://lg-zh.com/links