تصمیم
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ق.ظ
با وجود اینکه دوتا کتاب جدید تموم کردمو هنوز درموردشون ننوشتم ویه مریض فوق العاده بامزه دارم ولی فکر کردم باید در مورد این اول بنویسم....تنها بودن خیلی وقته برام سخت نیس وشاید حتی گاهی خیلی هم جذاب میشه برام ولی امروز بالاخره به این نتیجه رسیدم که من ادم همیشه مجرد موندن نیستم بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدم که علاوه براینکه میخوام یه دکتر عالی بشم ویه اتتند توی یه بیمارستان خوب بشم میخوام یکی رو داشته باشم که باهاش گاهی بحث کنم ...گاهی غر بزنم به جونش...گاهی دلم میخواد یکی بهم غر بزنه که چرا غذا نپختی ....دلم یکی رو میخواد که مجبور کنم براش ویولون بزنم یکی که توی سیو چند سالگی با وجود پیر بودن بهم بگه که هنوز قشنگم و هنوز میتونم چیزای زیادی یاد بگیرم...دلم میخواد کسی باشه که کنارش بچه دار بشم....شاید لازم نباشه همه چی همیشه کاملا عالی باشه شاید یه ادم متوسط که گاهی هم خیلی مزخرف میشه و گاهی هم بتونم کنارش بلند بلند بخندم بس باشهمن همیشه منتظرتم
پی نوشت:این مطلبو نوشتم چون یه زمانی فکر میکردم اگه ادمش پیدا نشه قید بچه و خیلی چیزارو میزنم و همیشه مجرد میمونم
۹۳/۰۷/۱۴