وقتی چهل سالم بشه
دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۰۴ ق.ظ
اصلا حرف زدن با دکتر ع منو بدجوری به فکر میندازه...یه ادمی که از نظر من اسطوره موفقیته چقدر میتونه از زندگیش ناراضی باشه...اینکه چرا پزشکی چرا تخصص جرا حی و چرا فوق پلاستیک...دلش میخواد من اشتباهشو تکرار نکنم و به سمت دروس ماژور نرم...میخواد من بیشتر و سریعتر از اون درس بخونم...میخواد کار علمی نکنم بلکه کار عملی بکنم!!!ادمی که از نظر من اصلا خوشحال نیس...انگار دیگه هیچ چیزی نمیتونه خوشحالش کنه ...یه ادم ساکت منزوی و مخفی کار...توی چهل و خورده ای سالگی منم مثل اون میشم؟منم پشیمون میشم از راهی که اومدم؟...شاید خیلی وقتا غر میزنم از پزشکی خوندنم ولی واقعا خوشحالم...درسته خیلیا ادمو حرص میدن به ادم توهین میکنن ولی کمک کردن به بعضی مریض ها هم انقدر حال ادمو خوب میکنه که حد نداره...دوست دارم گاهی این سروکلی زدن با مریضا رو...مثل امروز که به یه خانم عقب افتاده ذهنی باردار داشتم توضیح میدادم مشکلشو نمیفهمید...رفتم وهمراهشو پیدا کردمو کامل براش توضیح دادم که ممکنه سر زایمان از خونریزی بمیره و برای جلوگیری از این اتفاق باید بره یه بیمارستان سطح سه...خبر بدی بود ولی اگه به حرفامون گوش کنن اتفاق بدی براش نمیوفتهدلم نمیخواد مثل این اقای دکتر روزی برسه که دیگه از همه چی پشیمون باشم و هیچ چیزی خوشحالم نکنهدلم میخواد تو چهل سالگی هم کله خر باشم...حتی اگه تنها بودم تنهایی برم سفر برم خرید برم پارک...حتی اگه لذتش کمتر باشه بهتر از هیچیهوقتی ازم پرسید خودت تو زندگیت چکار کردی مگه؟...گفتم سعی کردم از درس خوندنم اذت ببرم...پارک برم...تنهایی سفر برم...ازادی و استقلالمو داشته باشم...بیشتر بخندمو بیشتر دوست پیدا کنم...وقتی این حرفا رو زدم گفت:ادم از درس لذت نمیبره انقدر میخونه که حفظ بشه...لذت بردی که دانشگاه ازاد قبول شدی!!!حرفش توهین امیز بود ولی نمتونست نظر منو تغییر بده...بش گفتم سال پشت کنکورم بهترین سال عمرم بود...از درس خوندن لذت بردم واز هیچ تلاشی دریغ نکردم ولی سرنوشتم این بود که داشگاه ازاد درس بخونمانرژی منفی میده بهم...دوست ندارم توی چهل سالگیم مثل اون باشم...یه بازنده تو اوج موفقیت...من فقط یبار زندم...از دوست شاعرم اینو یاد گرفتم که یبار زندگیمو همونجوری که دوست دارم زندگی کنم
۹۳/۱۰/۰۸