پایان قبل از اغاز
چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۵۴ ب.ظ
توی کتابخونه هی روی جزوه هام چرت میزنم..ساعت میشه یه ربع به 10 و تصمیم میگیرم به جای چرت زدن برم زایشگاه...بلند میشم .میرم رخت کن ...روپوش سفیدمو میپوشم و روپوش سبزمو باخودم میبرم زایشگاه...وقتی میرسم8 تا زائو توی اتاق هست که یکی بد حاله ودوتا دارن ناله میکنن موندم که باید از کدوم شرح حال بگیرم که میرم به سمت ماما و ازش اجازه میگیرم که پرونده ها رو ببینم که میگه داره پرشون میکنه تا بعد...ماما به پزشک گزارش میده...35 ساله...ترم...نارسایی جنین...هماچوری مادر...خونریی و ابریزش ...پره اکلامپسیمیرم دنبال ماما و میگم نارسایی بچه چیه؟ میگه برو پرونده رو ببین...میرم استیشن وشروع میکنم خوندن سونو گرافی ها...همه نرمال تا سونو گرافی هفته پیش که نوشته:هایپوپلازی مخچه...پلی داکتیلی هر 4 اندام...امفالوسل...انوفتالمی...زن بیچاره بی حس دراز کشیده...وهنوز درداش شروع نشده...دوفینگرهمیریم سر زائو بعدی که نزدیک زایمانشه...زنی که درد داشت یه شکم اوله که بعد از معاینه ماما میگه 8-9 سانته...خب پس زایمان نزدیکه...زن ازمون میخواد که هممون کنارش بمونیم و تنهاش نذاریم بهش قول میدم که هممون باهاش میایم برای زایمان...خوشحال میشه...سعی میکنم بهش توضیح بدم چه اتفاقی داره میوفته و ما میخوایم براش چکار کنیم...میبریمش روی تخت زایمان و کمکش میکنم که دراز بکشه...ازمون میخواد دستشو بگیریم تا دردش کم بشه...بهش میگم که موهای بچش پیداس...تشویقش میکنیم که زور بیشتری بزنی...برش اپیزیوتومی میدیم...سر بچه میاد بیرون وما صورتشو میبینیم...ماما همه رو عقب هل میده و شروع میکنه میگه که باید الان چکار کنیم...سر بچه وسط پاهای زن...اینترن سر رو میچرخونه...ماما داد میزنه محکم بکش خانم دکتر...هممون داریم میلرزیم اول بالا بعد پایین...بچه افتاد تو دست اینترن...میترسیدم بچه از دستش بیوفته...خون و مایع میزنه بیرون...بند ناف کلامپ میشه و ماما داد میزنه ...اسپاینا بیفیدا(یعنی ستون مهره دور نخاع نیس)...بچه میزنه زیر گریه...زائو شروع میکنه قربون صدقه رفتن بچش...بچه رو تمییز میکنیم معاینه میکنیم و منتظر جدا شدن جفتیم...حالا ما هم توده مو روی کمر بچه میبینیم...پس واقعا مشکوک به اسپاینا بیفیداس...میخندم ونمیخوام روحیه زن رو بگیرم... بهش میگم صدای گریه بچه رو میشنوی؟توی اون همه درد و خونریزی میگه مادر قربونش بره...همه میرن وفقط من میمونم...ازم میپرسه بقیش درد داره؟وقتی جفت بخواد بیاد...بش میگم نه دیگه تموم شد جفت خودش میاد...جفت رو ماما میکشه بیرون و شروع میکنه گاز گذاشتن واسه جلو گیری از خونریزی...دستش رو تا نیمه ساعد میبره داخل و گاز میذاره و شروع میکنه بخیه کردن...حس میکنم حس میکنم درد داره تو رو خدا بی حسم کنین...شما که گفتین تموم شد...تمام بخیه ها رو حس میکنه...خونریزی خیلی شدیده...میپرسم هنوزم خونریزیش در حد طبیعیه؟ میگه نه یه رگ تو واژن پاره شده میدوزمش خدا کنه که هماتوم نشه...و زن هنوز درد میکشه...بعد از زایمان میرم سر کلاس تئوری...کلاس تموم میشه و برمیگردم به لیبر...میخوام ببینم زنی که بچش نارسایی داشت چی شد...زائو نیستش از ماما میپرسم بچه دنیا اومد...میگه:بله اینه زایمان طبیعی بود...بسته بندی گان رو روی میز جلوی تخت بدون زائو میبینم...پلم شده روش نوشته...جنین دختر 38 هفته مرده با نارسایی شدید...
۹۳/۱۰/۱۰
ممنون میشم یه سر بزنی و باهام تبادل لینک کنی