روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

حال من خوب است اما...

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ق.ظ
دارم انواع روش های جلوگیری رو میخونم که چشمام میره رو هم و خوابم میبره...-من کی میرم خونه...بچم داره صدام میکنه...من برم خونه؟...تیلیفون کنین بیان دنبالم من برم خونه...بچم داره گریه میکنه...میگه مامانم کجاست...صداشو میشنوم...چهره زن جوان که تکیده وشکسته شده مدام جلوی صورتم عقب و جلو میره...بهم التماس میکنه که بذارم بره خونه...چشمامو باز میکنم...زن چند ماه پیش توی بیمارستان روانی مریضمون بود...انقدر به خودم فشار میارم که اسمش یادم میاد...خانم جهان بخش...حالا میفهمم چهرش شبیه کیه...(ن) یکی از عزیزانمه که اون هم مثل این زن مدام نگران بچه هاشه...دلم براش پر  میکشه وبهش پیام میدم که دوست دارمبه پهلو دیگه میچرخم و زور میزنم که قبل از خواب روش های جلو گیری رو تموم کنم...تموم میشه و جزوه رو میندازم کنار تخت...اینترن شدم...روز اول کشیک میخورم...سریع لباس میپوشم ومیخوام برم توی بخش...سعی میکنم تند تند چیزای لازم رو بپرسم...استرس دارم...مرد موفرفری بهم میخنده و با لهجه خودش جوابمو میده...یکی میگه خانم فلان توی بخشه امروز مسئول بخش اونه...میگم هیچی بلد نیستم ونگرانم...دوباره مرد موفرفری بهم میخنده و با زبون خودش جوابمو میده...با حرص میگم فاسی بگو...میخنده و برام ادا در میاره...بهم میگه خسته نباشی خانم دکتر...برو مطمئن باش همه چیز رو بلدی...با ترس بلند میشم و درحالی که تمام بدنم میلرزه میرم سمت بخشبا لرزیدن بدنم از خواب بیدار میشم....خدارو شکر خیلی دیر نیست هنوز  وقت دارم برای خوندن...حالا به فکر فرومیرم...چرا مرد موفرفری هرجا وهروقت منو میبینه با لبخند میاد سمتم و سلام احوال پرسی میکنه؟چهره بشاشش همیشه به ادم انرژی میده...دارم وضو میگیرم که یاد حرف دیشبش میوفتم-قبول باشه-ممنوننمیپرسم چرا خودت بلند نمیشی نمازتو بخونی...خودش به حرف میاد و میگه-من که کافر شدم...هر بار نمازم رو نمیخونم با خودم میگم ببین رخساره با تموم مشکلاتش هنوز نماز میخونهابروهامو میندازم بالا وبا چشمای گرد شده میگم مشکلات؟؟؟-اره تموم این اتفاقایی که این چند سال برات افتاده...این همه درس و بیمارستانفکرمیکنم باخودم...هیچوقت فکر نمیکردم مشکلاتم از بقیه بیشتر باشه...هیچوقت فکر نمیکردم کسی بخواد جای من باشه یا مثل من باشه یا فکرکنه من ادم قوی هستم...هرچند این حرفو زیاد شنیدم ولی همیشه گذاشتمش پای تعارفمیگه دعا کن برام...اوندفه برام دعا کردی گرفت حالا هم دعا کن با یه ادم خوش قیافه آشنا بشمبش میگم دعامیکنم با یه ادم خوب اشنا بشی که خوشبختت کنه و برات جذاب باشه...یه ادم خوب نه اون ادمی که تو فکر توهمیگه:من هرچی داشتم حاضر بودم بدم و جای تو باشمبا تعجب نگاهش میکنم...همیشه برای من اسطوره موفقیت بوده...زیبا...دوست داشتنی...پولدار...بچه های خوب...خندان...شوهر پولدار-جای من؟-اره بیست ساله و دکتر...تو توی اوج موفقیتی من هیچی ندارم...وابسته ومنفعل...فقط یه زن توی خونه هستمفکر میکنم کی دلش میخواد جای من باشه...با این مصیبتا....با این درس و امتحانا...دارم قهوه درست میکنم...قهوه خیلی دوس داره البته نه مثل من کافی میکس بلکه قهوه واقعی...اولین باره که میاد خونه من..پدر و مادرش فوت کردن وخواهر یابرادری نداره...از من کوچکتره وتنها زندگی میکنه...برام یه کارت اورده...چیز قشنگیه.... بهم میگه داخلش رو بخون...از خط بدش خندم میگیره...دارم بلند بلند میخونم که بقیه بچه ها هم بشنون... میگه نه خصوصیه برای خودت بخون...خانه هنوز همان خانه بودچکار داریدزیبا برای خودشمن هم برای خودمدرخانهخدا. شب. شناسنامهرویا و رختخوابوحتی سکوت کهنسال ثانیه هاسرجای خودشان بودندکنج وکتاب .کلمات. میز . اینهقاب عکس. اسمان دیو تنهایی بی پایان تو!هیچ چیز تکان نخورده بودپیدا بود جز منکسی دسته کلید این خانه را با خود نبرده استفقط اب سر رفتهکمی بوی کتری سخوته می ایداین متن رو برای این نوشتم چون فکر میکردم تو هم تنهایی را در این مدت تجربه کرده ای...خواستم بگویم که تنها تو نیستی که تنهایی...من...خیلی من های دیگر هم تنهایند و مثل تو خنده رو و دوست داشتنی انداشک توی چشمام جمع میشه و میرم بغلش میکنمخدایا شکرت...انگار ادم هایی هم هستن که بخوان جای من باشن...یا از من چیزی یاد بگیرن...برای خودم که عجیبه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۲۲
زیرزمینی