مهمان ناخوانده
چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۱۹ ق.ظ
ای حالت تهوع لعنتی بیا باهم مهربان باشیم و مسالمت امیز درکنار هم زندگی کنیم...بیا و دست از سر کچل ما بردار...برو خانه ی تان چند روزی...مادرت نگران میشود بچه...از قدیم هم گفته اند دوری و دوستی...مهمان یک شب دوشب عزیز است...نه تو که یک ماه است هر شب میایی...شده ای بلای جان...اوایل فقط خودت می امدی حالا این چه صیغه ای است که جدیدا سردرد راهم با خودت می اوری؟... بگذار یک چند شبی تنها بمانم...از بوی غذا حالم بد میشود...از قیافه غذا ها حالم بد میشود...ولی گرسنه ام...این یک هفته دیگر شورش را در اورده ای...اخر هیچ کسی هم پیدا نمیشود که با من به رستوران بیاید تاشاید بتوانم چیزی بخورم جز خودت...که از ان پیتزا به ان خوشمزگی فقط 2 تکه اش سهم من شد...اخر خدا خیرت بدهد ان همه پول بالایش داده بودم...انهمه خوشمزه بود...ولی مجبورم کردی که همه اش را روانه زباله دانی کنم...دیگر ان خورش کرفس...ان میگو ها که انقدر زحمتشان را کشیده بودم وان ماهی های کیلو 25 هزار تومان را به رویت نمی اورم...این چه صیغه است که میایی و پلاستیک زباله را پر از غذا میکنی و میروی؟...برو عزیز دلم...برو و این سردرد لعنتی را هم با خودت ببر...گرسنه ام...دلم چیزی میخواهد بخورم...این یک هفته اخر که دیگر شورش را داری در می اوری...اخر من با این هیکل روزی یک وعده غذا بخورم ان هم باترس و لرز که بعدش تو به سرغم می ایی هی قاشق هایم را میشمارم که خدای نکرده زیاد نشود
۹۳/۱۰/۲۴