خلافکار
چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ
همیشه با خودم فکر میکردم چرا من یه دوست خلافکار ندارم که اهل همه چی باشه پ.ارت.ی و م.شر.وب وسی..گار... نه بزرگتر... خب خانم گوش خرگوشی اهل همه این چیزا هست ولی هیچوقت نیازنداشته که بخواد منو با خودش ببره...اولین کشیکم بود و خیلی سخت داشت میگذشت تازه بعد از 10ساعت مدام سرپا بودن رفته بودم برای استراحت و نماز که خانم خوشگل پیام داد بیاواتس اپ....گفتم کشیکم نت ندارم اگه چیزی شده بگو...گفت ح که یکی از دوستای دانشگاهش بوده و خیلی بهش اعتماد داره واسه فردا ما رو دعوت کرده خونش مهمونی و خاله پسره هم هست و مهمونی دورهمیه پار..تی نیست...انقدر خسته بودم که بدون بیشتر پرسیدن گفتم میام...با تمام خستگی که از کشیک داشتم فرداش به زور بیدار شدم و حاضر شدم و 5بعداز ظهر خانم خوشگل رو دیدم...مسیر رو گم کردیم و زنگ زدیم پسره اومد دنبالمون...رسیدیم خونشون و خاله پسره بایه لباس خواب راحت تا جاییی که میز اجازه میداد با دست رفته بود تو مواد سالاد الویه و هم میزد... منی که اصلا بد دل و وسواس نیستم وقتی این صحنه رو دیدم و بوی سالاد به دماغم خورد حالم بدشد و همش تو فکر این بودم که چجوری از زیر خوردنش در برم هرچند که نه ناهار خورده بودم نه صبحانه...چهارتایی نشستیم حرف زدیم...دوساعت بعد اولین دوست پسره که یه پسر فنچ دهه هفتادی بود اومد...دست داد و خودشو حسین معرفی کرد...به ح گفت خب کجا سفره بندازیم و بشینیم که گفت رو میز...من فکر کردم ورق یا تخته میخوان بازین کنن که یهو دیدم دور میز وسط سالن صندلی گذاشتن یه ابی اوردن شبیه اب انگور و پ.ی.ک و خالهه رفت لباس خفن پوشید و ارایش کرد و اومد... شستمون خبر دارشد...خوشگل خانم بهم پیام داد که من م.ش.روب نمیخورم تو چی...گفتم نمیدونمخالهه اومد نشست و سیگارشو گرفت و کشید...من هیچوقت تو جمع مخصوصا جمعی که پسر باشه سیگار نمیکشم ولی دیدم انگار اینا خلافشون سنگین تره... هوس کردم...گفتم میشه امتحان کنم و برداشتم که بکشم...خانم خوشگل گفت من تا حالا سی.گار کشیدن رخساره رو ندیدم...یه توضیح تو پرانتز درمورد خالهه، ازاون ادمای ادعای فضل بود و اخر فخر فروشی، میخواست بگه من خیلی خفنم خیلی حالیمه و قص علی هذا...چند دقه قبلش حرف رفته بود سر یه بیماری چنان با اعتماد بنفس سیر بیماری و درمانش رو میگفت که اگه دانشجو پزشکی نبودم میگفتم من اشتباه میکنم و خالهه حتما استاد دانشکده پزشکیه...خلاصه وسط سی.گار ما بود که دوتا دیگه از دوستای ح اومدن...یکیشون یه پسره همسن ما و یکی دیگشون یه مرد سیو چند ساله...از اون ادمای نچسبی که صفات منفور از، نگاهشون میباره...معرفی که شدیم تا فهمید من داشجو پزشکیم گیر داد به من و مخاطب تمام حرفاش من بودم...منم داشت از کار مسخرشون که یه مهمونی گرفتن واسه م.ش.روب خوری سیگار و حس میکنن خیلی باحالن و خوش میگذرونن حالم بهم میخورد... زنگ زدم روی گوشی خانم خوشگل و اونم رفت تو اتاق و اومد که مامامم زنگ زده و ما باید بریم... دیگه به اصرار قرار شد نیم ساعت بمونیم بعد بریم...کن.یاک م.ش.روبشون بود واسه همه ریختن با اب انگور رقیقش کردن...خالهه میگفت خیلی زود ادمو میگیره و منم دیدم حالا که تا پای خلاف اومدیم بذار امتحانشم بکنم...مونیدم و منم خوردم...برای خوشگل خانم که نمیتونست م.ش.روب بخوره قلیون اوردن...کن.ی.اکه سوزوند تمام مری و معده و همه رو...با معده خالی خورده بودم... بعد مجبور شدم کلی از اون چیزایی که خودشون به اسم مزه گذاشته بودن رومیز بخورم تا سوزشم کمتتر بشه...-خانم دکتر به سفارش شما قلیون پرتقال چاق کردیمامنم که دیگه میترسیدم واقعا سرم گرم بشه و حرکت بدی از خودم نشون بدم و فقط دیگه میخواستم زودتر برم...قلیون رو از خوشگل خانم گرفتم وپوک اول رو که زدم سرم گیج رفت...فکر کردم اشتباه میکنم...با پوک دوم انقدر سرم گیج میرفت که میترسیدم بیوفتم از روی صندلی...اشاره کردم به خوشگل خانم که بریم...بلند شدیم و عذر خواهی کردیم که ببخشی و ما باید بریم...اقای سی و چند ساله که خیلی احساس خوشمزگی میکرد گفت نه برید من ناراحت میشم...منم گفتم طوری نیس شما ناراحت بشی مهم نیست....(خیلی صریح تر از خود واقعیم)....اومدیم بیرون...من رفتم خونه و تا چند ساعت بعدش سرگیجه داشتم...خوشگل خانم هم سرگیجه داشت...پرسوجو که کردیم فهمیدیم تو این شهر توی قلیون حش.یش میریزن...حالا دیگه ما نمیدونم سر گیجه مال چی بود...خوشگل خانم میگفت من از قبل سرگیجه داشتم ولی تا جایی که منم میدونم م.ش.روب بلافاصله بعد از خوردن مقدار کمش سر گیجه نمیده...رسیدم خونه خوشگل خانم پیام داد که ح گفته دوستام گفتن تو همچین دخترایی میشناختی و رو (اشکار)(اشتباه نخونید)نمیکردی...دمت گرم بابا دوباره بیارشون و با اصرارشماره منو از خوشگل خانم گرفته بابت اینکه عذر خواهی کنه...فرداش بدون معرفی یه پیام عذرخواهی داد که ببخشید مهمونا دیر اومدن و شما مجبور بودید زود برید...گفتم مسئله ای نیست...گفت من بیرونم دارم میچرخم...گفتم انگار اشتباه فرستادید...گفت نه ذکر موقعیت کردم...گفتم خوش بگذره...گفت کی کشیکی مزاحمت بشم بیمارستان به دلیل مسمومیت با ال.ک.ل...گفتم صبح گفت من صبح خوابم...گفتم شما بخواب اثرش میپره...خوشم نیومده بود که این دهه هفتادی به خودش اجازه میده هی شوخی کنه...گفت پس میرم بالا به سلامتی شما...دیگه مطمئن شدم که میشنگه و دیگه جوابش ندادمپی نوشت:این پست پر غلطه ولی چون با موبایلم سخته درست کردنش
۹۴/۰۱/۱۲