شاید بغض
سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ق.ظ
دوست دارم همین جا و همین الان جواب بدم به مردی که یه ساعته داره داد میزنه:تهران...تهران الان...تهران فوری-من یه بلیط میخوام ...بعد برم سوار اتوبوس بشم وبرم تهران ...برم و اونجا از ترس بمیرم که من اینجا چکار میکنم؟...احمقانه زنگ بزنم به دو نفری که تهران میشناسمو منتظرم نیستن ...احمقانه تر بلند بخندم و الکی بگم اومدم خوشحالت کنم و احمقانه تر باور کنم خوشحال شدهبعد که بهم گفتن نمیتونن بیان و ببیننم...دلم تنگ بشه برای یه ارامش عمیق...دلم بشکنه از خریت خودم...احمقانه ترس خودم رو قایم کنم از این شهر و برم توچال...انقدر برم بالا تا از سرما و ترس تمام بدنم به لرزه بیوفته...فکر کنم که مدیر گروه این بخشمو حذف میکنه...بمیرم از ترس که فردا کشیکمو ولی تهرانم...بمیرم از ترس که تهران چه غلطی کنم...عین احمقا تنها بمونم و ندونم چکار باید بکنم و شب کجا باید بمونم...برم ارژانتین و یه بلیط رشت بگیرم و تمام شب تو اتوبوس فکر کنم دارم چه غلطی میکنم...تنهایی یه دختر چکار میتونه بکنه...برسم رشت و تازه بمونم تو خریت خودم...بزنم زیر گریه وبه این فکر کنم چقدر دلم میخواد اروم باشم و یکی باشه بغلم کنه و بهم بگه بیخیال بابا...چقدر دلم میخواد...چقدر دلم میخواد
۹۴/۰۱/۲۵
البته مسافرت یهویی لذت بخشه ولی یه کارای لذت بخش تر هم هست
مثلا کوبیدن پرونده تو دماغ رزیدنت غر غرو