امروز
چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۶ ق.ظ
همه چی از صبح دوشنبه شروع شد...صبح 5.30 توی بخش بودم و داشتم پروگرس نوت مریض ها رو میذاشتم...مریضاییی که حدس میزدم ترخیص بشن رو خلاصه پرونده نوشتم و تا بعدش وقت داشته باشم برای مریضای جدید...رزیدنت سال 2 اومد و مریض ها رو دید...راند کرد و منو برخلاف هرروز به تمام بخش ها برد...گفت حالا سال یک که نیست حداقل تو هستی بیا...راند با رزیدنت که تموم شد اتند اومد...راند اتند که تموم شد سال دو گفت کارای مریض ها رو بکن سریع بیا اتاق عمل...دی گلینیک نمیخواد بری...بیا تا تو اتاق عمل مریض ها رو ببینی و پرونده هاشونو کامل کنی...لباس پوشیدم و رفتم اتاق عمل...فرم این بیمارستان برخلاف بیمارستان خودمون به جای سبز . ابی بود...یعنب تو اتاق عمل همه لباس ابی پوشیده بودن جر من که سبز بودمرزیدنت سال دو که اومد دید من زودتر از اون رسیدم تعجب کرد...بهش گفتم هنوز مریض ها نیومدن...اون روز از صبحش رزیدنت 2 بدجوری به طور مشکوکیی هی به من لبخند میزد...رزیدنتی که من هرروز از دیدنش قبض روح میشدم بس که بد اخلاق بود حالا هی لبخند میزد...یکم که گذشت منو صدا زد و گفت خانم دکتر شما دانشگاه ازادی هستی؟گفتم بلهگفت شما خیلی باشخصیتی من اصلا متوجه نشدم نشدم...هرکاری بهت گفتیم انجام دادیم و اصلا زیر کار در رو نبودی ولی بچه های دانشگاه ازاد معمولا کمیتشون یه جایی لنگه...و همچنان اون لبخند روی لبش بود و من داشتم قبض روح میشدم که چرا این انقدر با من مهربون شده (این رزیدنت ما یه پسر جوونه که قد خیلی بلندی داره و چشای سبز و خیلی هم حس میکنه دختر کشه و خوش تیپه)هر 5 دقه از جام میپریدم که ببینم مریضامون اومدن یا نه ...وقتی اومد و دید چقدر درگیر پیدا کردن مریضم گفت خانم دکتر برو تو اتاق عمل ها هرچی رو دوست داری ببین نمیخواد دنبال مریض باشی گفتم میترسم اقای دکتر بیاد مریض رو میس کنم گفت نگران نباش بیاد هم چند تا مریض جلوش هست به این زودی نمیره تو اتاق عمل...گفتم باشه و رفتم سر یه عمل کولکتومی...هر ده دقیقه یه سر میرفتم استیشن...یه دفعه که رفتم رزیدنت 3 اونجا بود...دکتر ش.ش جلوی پام بلند شد و یه سلام علیک مفصل کرد...رزیدنتی که هیچ کس رو تحویل نمیگیره حالا چی شده!!!!امروز تو این بیمارستان چه خبره؟به رزیدنت 2 گفتم شب بیمارستان دیگه ای کشیکم ... از نگاهش ترسیدم و فوری گفتم تا 6.30 هر جورباشه خودمو میرسونم...خندید و گفتن نمیخواد تا 7 هم برسی خوبهتتا ساعت 10.30 منتظر مریض بودم که رزیدنت 2 پیجم کرد.مهرشو بهم داد و گفت برو تو بخش کارامریضا رو بکن بعدم دیگه نمیخواد بیای اتاق عمل من مریضا رو میبینم...چی؟ افم کرده؟ امروز چه خبره؟منم رفم مریض ها رو دیدم و رفتم خونه...عصر یه بیمارستان دیگه کشیک بودم...رفتم اون طرف و سال یک این بیمارستان همشهری از اب دراومد..یه رزیدنت مهربون که کلی چیز یادم داد نه دعوام کرد نه تحقیر...بهم گفت چقدر خوب کارها رو انجام میدی و شرح حال مینویسی کاش تمام ماه اینترنم بودی...من!!!!من که خیللی افتضاحم...اخر شب بود که بهم زنگ زدن وگفتن که سه تا از مریض هام صبح توی گراند راند معرفی میشن و من هیچ شناختی از مریضام نداشتم...شب که رزیدنت 1 اومد برای ویزیت اسممو پرسید...گفتم رخساره...گفت چه اسم قشنگی...بهش گفتم که از بخش جراحی بدم میاد و واقعا داره بهم سخت میگذره...گفت یعنی تو اگه یه جراح بیاد خاستگاریت قبول نمیکنی؟گفتم نه...چند ساعتی که گذشت دوباره حرفشو تکرار کرد و گفت یعنی اگه تو خاستگار جراح داشته باشی یه رادیو لوژی جراح رو قبول نمیکنی...این دفعه خجالت زده سرخ شدم...اخه این چیه هی میگه؟امروز این رزیدنتای جراحی چشونه اخه؟صبح اینترن هایی که باید تحویل میگرفتن دیر اومدن و من بدو بدو بخش رو تحویل دادم و رفتم وسایلمو برداشتم و رفتم بیمارستان اصلیمون برای گراند راند...خیس عرق شده بودم و تند تند کارامو کردم...گراند راند شروع شد و من مریض اول رو گفتم...گند زدم به تمام معنا...خجالت زده نمیدونستم چکار کنم...جلوی یه استاد تمام و اتند ها و رزیدنت های سال های مختلف و اینترن و ...داشتم اب میشدم از خجالت...عجب گندی زده بودمبا ایما و اشاره از سال 2 معذرت خواهی کردم...از همون لبخندای مشکوکش تحویلم داد و گفت عالی بودیرفتیم سر مریض دوم...بازم گند زدم این یکی رو بدتر گفتم...وقتی از اتاق رفتیم بیرون به سال دو گفتم ببخشید من صبح تازه از اون بیمارستان اومدم و دیر شد و شرمندم...خیلی پهن خندید و گفت خانم دکتر عالی بودی اصلا نگران نباش و بعدش بیا تا من بیستتو بدم...من داشتم از ترس سکته میکرردم...چه خوابی برام دیده؟کشیک اضافه؟تمدید دوره؟جریان چیه؟خدایا کمکم کن دارم قبض روح میشمهمونجوری که خیس عرق بودم رفتم سر مریض سوم...اینبا سال 3 اومد کنارم ایستاد و کمکم کرد...و من این یکی رو هم گند زدم...چیف رزیدنت ها خم شد تا اسمم رو از روی کارتم بخونه...خدایا مگه ممکنه...افتضاح کردم...روز اخری بدجور گند زدم...اینبار رفتم از رزیدنت 3 معذرت خواستم...بهم گفت خوب بود خانم دکتر برو برگتو بیار تا نمره اخر ماهتو بدمدیدی چه بلایی سرم اومد...بیچاره شدم...چکارم میخواد بکنه؟؟؟خیس عرق با ترس و لرز برگمو بهش دادم...دیدم بهم 20 داد و زیرش نوشت با تشکر از اینترن وظیفه شناس!!!!!!!رزیدنت سال دو گفت خانم دکتر یه سر نسخه برام بیار تا نامتو بنویسم...دیگه داشتم از ترس میمردم واقعا...چی ؟نامه چیه دیگه؟سرنسخه و با ترس و لرز بهش دادم...گفت اسمت چیه؟گفتم رخساره...گفت چه اسم قشنگی...دیدم نوشت من خانم رخساره رو به عنوان اینترن نمونه معرفی میکنم!!!!!!!گفت اینو بده به چیف رزیدنت ها!!!!!!!باورم نمیشد...امروز اینجا چه خبره...خدایا اینا چه خوابی برام دیدن...چه بلایی میخوان سر من بیارن؟بعدا نوشت:وقتی داشتم درس میخوندم واسه کنکور تو حین و بین انتخاب رشته دانگاه ازاد تلویزیون سریال قصه های جزیره رو میذاشت و دقیقا قسمتایی بود که فلیسیتی داشت دانشکده پزشکی و ول میکرد...وقتی سارابهش گفت چرا رفتی دانشکده پزشکی وقتی از کارش میترسیدی و بدت میومد گفت من همیشه عادت داشتم بهترین باشم واسه همین این رشته رو انتخاب کردم...اون روزهاخودمو.قانع کردم که من مثل فیلیسیتی نیستم و واقعا پزشکی رو دوست دارم ولی این روزهاهمش فکرمیکنم نکنه واقعا چون من شاگرد اول بودم همیشه این رشتخ رو انتخاب کردم و هیچ سنخیتی بامن نداره
۹۴/۰۳/۱۳