وباز هم زنان
يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ
صبح رفتم بیمارستان ...بعد از یه مرخصی دو روزه ولی هی توراه میگفتم اه کاشکی مرخصی یه ماهه یا چند ماهه گرفته بودم...اول رفتم تا برنامه کشیکا رو بگیرم و تحویل مدیر گروه بدم از اونجایی که من از طرف مدیر گروه ساب چیف شدم نه چیف محترم!!!و از اونجایی که چیف محترم میتونه بگه مدیر گروه غلط کرد تو رو ساب چیف کرد!!!چون مسلما یه اینترن که چیف شده از یه متخصص که مدیر گروهم هست توی بیمارستان ما رده بالاتری داره!!!برنامه کشیکارو بهم ندادن...راه افتادم به سمت مراقبت که ماماش دوروز قبل بخاطر اینکه مرخصی بودم زیر ابمو پیش مدیر گروه زده بود....که چرا اینترنتون نیومده بود خب البته مدیر گروهم گفت که خودش بهم مرخصی داد...اصلا امروز روز شکمای گنده بچه های فضول و بچه های کوچولو بود...سر هر شکمی باید کلی میگشتم و مادر و شکمشو کلی اینور اونور میکردم تا قلب بچه پیدا بشه...مصیبت دوم فشار خون مریضا بود...خدایا چرا همه امروز فشارها بالاست!!!به ماما گفتم این دستگاه خرابه و یه دستگاه فشار سنج دیگه بهم بده...از اونجایی که اینترن در رده بندی از بیمار بر هم پایین تره ادرس داد که برو فلان جا بردار!!!خانمی اومد و نشست...طبق چیزی که توی کتاب معاینه نوشته وقتی فشار میخوایم بگیریم استین باید بالا زده بشه یا دراورده بشه از روی لباس نباید فشار گرفته بشه...دست در سطح قلب باید باشه...کاف دو اگشت بالای حفره ارنج بسته بشه استتوسکوپ رو زیر کاف فشار نداد نبض همزمان گرفته بشه و کلی قصه دیگه و من درمورد فشار خون همیشه این چیزا رو رعایت میکنم و از محدود جاهاییه که سعی میکنم معاینه رو درست انجام بدم...مخصوصا توی خانم های حامله...استین مریض بالا نمیرفت و ازش خواستم استینشو دربیاره...فشار هر دودست 14روی10 بود...به ماما گفتم بذار چند دقه بشینه دوباره بگیرم ولی نوشت و مریض رو فرستاد اتاق دکتر...فشار سنج دوم خراب شد و گفتیم فشار سنج سوم رو بیارن...توی این فاصله ماما چند تا مریض هارو ویزیت کرد و براساس فشار قبلیشون چند تا فشار نوشت و مریضا رفتن...اینترن دکتر (ن) که تنها اینترن اقای بخش هستن اومدن تو و یکی از فشار سنجای خرابو برداشتن و رفتن...منم گفتم خرابه ولی توجهی نکردن...خب بالاخره یه اقای دکتر بهتر از یه خانم دکتر میفهمه!!!یکم گذشت که خانم دکتر (ن) با اینترن اقاشون اومدن توی اتاق مراقبت و برگه مراقبت همون مریضو پرت کرد طرفم و شروع کرد داد زدن...تو نمیفهمی وقتی این فشارو مینویسی من باید مریضو اعزام کنم؟هنوز بلد نیستی یه فشار خونم بگیری؟سه بار اقای دکتر گرفته 11 روی 7 بوده .یعنی چی؟مریض بشینه و یبار دیگه فشارشو بگیر...انقدر داد زد که حتی اجازه حرف زدن به من نمیداد...که بگم فشار سنج خرابه...خانم دکترر همراه با اینترن محترمش میره از اتاق...از عصبانیت منفجر میخوام بشم...به مریض میگم استینتو بزن بالا-بالا نمیره اقای دکتر از روی استین گرفته...توهم از روی استین بگیر خبعصبانی نگاه مریض میکنم و با همون فشار سنج فشار مریضو میگیرم...دیگه خیلی بخوام ارفاق کنم فشارش 12 روی 8 بازم نه 11 روی 7...هیچی نمیگم و کافو باز میکنم و به کارم ادامه میدم...چند تا مریض رو که رد میکنم نگاهم میوفته به فشار سنجی که اقای دکتر باهاش فشار گرفته...عقربش حدقل 15-20 تا عقب تر از صفره...به ماما هم نشون میدم...ولی همیشه قانونی هست که یه اقای دکتر قابل اعتمادتر از یه خانم دکتره که از روی لباسم نمیتونه فشار بگیره...میگذره تا تایم شب کشیکم...شب که وارد زایشگاه میشم میبینم خانم دکتر و 4 تا از مریض ها دور یه زائو جمع شدن دارن دوتا رگ میگیرن و سرم شروع میکنن و زائو خیلی ترسیده و رنگ پریدست...میفهمم که مریض پره اکلامپسی بدون سابقه فشار خونه که با سن حاملگی30 هفته اورژانسی بستری شده ...-فشارتو کی گرفتی خانم-امروز-چند بود-10 روی 7-خب اشتباه کردن خانم...فشارت 21 روی 13.5 انگار یه سطل اب یخ میریزن روی سرم...این مریضو من صبح دیدم...من اشتباه نوشتم...این اتفاقا تقصیره منه...من چه بلایی سر این زن و بچش اوردم؟شاید جز مریضایی بوده که ماما دیده...شایدمن نبودم...چرا خودم بودم...شکمش اشناست...تاریخ هاش اشناست...همش تقصیر منه...چشمام مدام پر اشک میشه...نباید گریه کنم...زائو خودش نمیدونه هر لحظه ممکنه تشنج کنه...نمیدونه همین الان باید بچه نارسشو بکشیم بیرون...خدایا!!! ...انصراف میدم...انصراف میدم...انصراف میدم من... دارم دو نفرمو میکشم...شاید این مریضو من ندیدم...شاید ماما دیده...نه نه نه تقصیر خودمه...تقصیر خودمه...بازم اشک بازم انصراف...لال شدم...کارهای مریضو سریعتر وسط جیغای ماما و دکتر انجام میدم...نگاهای مبهوت زائو بهم میگه تو قاتلی...جرات نمیکنم ازش بپرسم فشارتو امروز همین بمارستان گرفتی یا نه...فقط باهاش حرف میزنم تا لرزش های دراثر سرماشو از تشنج تشخیص بدم....اگه این مریض طوری بشه من دو نفرو کشتم...باید انصراف بدم باید برم بمیرم...اشک اشک اشک-خانم دکتر اماده شو برای اعزام...نوزاد پره ترمه...برای مادر و نوزاد باید پذیرش بگیریم توی یه بیمارستان سطح سه...دارو بهت میدیم اگه طوری شد توی راه تزریق کنمن!!!با یه زن حامله در حال تشنج وسط ناکجا اباد توی امبولانس چکار باید بکنم!!!اشک اشک اشک...نوزاد پذیرش میشه ولی مادرش نه...زن برای سزارین اورژانسی به اتاق عمل میره...شوهرش میاد داخل و به خانم دکتر میگه که خودم ببرمش جای دیگه...خانم دکتر وسط جیغ هاش میگه که به همه بیمارستانای شهر غریب زنگ زدن هیچ جا پذیرشش نمیکنن...باوجود دوز اول دارویی که مریض گرفته باز هم فشارش بالاست...دارم سکته میکنم...این چند ساعتم تموم بشه میرم انصراف میدم...من مصبب همه این مشکلاتم...من من من دکتر اطفال میاد...همه منتظریم نوزاد رو بیارن و خبری از حال مادر بگیریم...نوزاد میاد...با وجود اینکه خیلی ریزه وضعیتش خیلی بهتر از چیزیه که فکر میکنیم...دکتر اطفال مدام داد میزنه که چرا منو این وقت شب کشیدن بیمارستان من چکار برای بچه کنم؟باید اعزام بشه...سوپر وایزر هم میاد ...که یکی از ماماها که از همه سن دار تره و تجربه بیشتری داره...میاد جلو و میگه-خدایی داشته مریض که من امشب کشیک بودم...مریض دوساعت پیش مطب دکتر (ن) بوده اونجا فشارشو گرفتن ده روی 7 نوشتن ولی با علامت مختصری که داشته فهمیدم که پره اکلامپسی و زنگ زدم مانتور بیارن...قبل از منم مامای شیفت قبل دیده بودش و گفته بود فشارش پایینه ولی من فهمیدموای خدایا شکرت...پس این زن از مریضای من نبوده...پس واقعا مریض پیچیده ای بوده...دوتا دکتر و سه تا ماما این از زیر دستشون در رفته...خدایا پس من قاتل نیستم...یه ساعت بعد از اینکه نوزاد با اینترن نوزادان اعزام میشه تایم منم تموم میشه و میرم به سمت پاویون...هوا خنکه و ماه توی اسمونه...از استرس زیادی که داشتم تمام بدنم درد میکنه...نگاه ماه کامل توی اسمون میکنم وبازم...گریه گریه گریهپی نوشت:شاید برای شما گریه کردن یه دختر چیز جدیدی نباشه ولی برای دختری که چندساله کلا گریه نکرده و تو اوج ناراحتیاش دوسه قطره اشک ریخته...مدام گریه کردن یعنی فاجعه
۹۴/۰۷/۰۵
واقعا پر استرس ِ ... کلا برای جنس مونث که لطیف تر و حساس تر این چیزا خیلی سخت تره تحملش... یه آقا به جای شما بود اولا عمرا یادش میومد این مریض خودش ِ بوده که فشارشو گرفته دوما بر فرض محال هم یادش میومد اصلا اهمیتی نمیداد ...
یه چیزی بگم ... البته میدونم واسه من که هیچ کدوم از شرایط شما رو تحمل نکردم گفتنش راحته ... شغل شما جوریه که بالاخره امکان نداره اتفاق بدی بینش نیفته ... بیماری ِ دیگه ... اما قبول کنید زندگی آدما دست خداست ...
یه نفر با بیماری و حال بد ممکنه سال ها زنده بمونه و سالم از اتاق عمل بیاد بیرون ... یه نفرم که هیچیش نیست ممکنه فوت شه
این که یه نفر وسیله باشه برای زنده موندن یا نموندن یه آدم دیگه دلیل نمیشه که اون آدم مقصر باشه یا نباشه ...
تقدیر هر کسی یه جوریه ... یه نفر ممکنه تو تاکسی نشسته باشه بر اثر تصادف فوت شه ... یه نفر با بیماری ... یه نفرسالمه شب میخوابه دیگه بیدار نمیشه و ... دلیل نمیشه که راننده تاکسی که رانندگی کرده مقصر باشه یا مثلا اون پزشک ... حتی اگر اینا هم مقصر باشن اما عمر اون فرد به دنیا باشه بازم اون آدم به یه شکل غیر قابل باوری نجات پیدا می کنه