روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

یه دختر نق نقو

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ
سالای اول دانشگاه بود...دوران علوم پایه بود...یه روز سرماخورده بودم و خیلی بدحال بودم...ضعف داشتمو...بهش زنگ زدم گفتم حالم بده...گفت بیام دنبالت بریم بیمارستان؟...گفتمخودم میرم اگه مشکلی بود بهت زنگ میزنم...گفت تعارف نکنی...تابعداز ظهرصبر کردمتنهایی و مریضی به این دختر ته تغاری خیلی فشار اورد...زنگ زدم به همخونه...اون موقعا همخونه خوابگاه بود و من با یکی دیگه از بچه ها خونه داشتم...خلاصه قرار گذاشتیم و بعداز ظهرباهم رفتیم بیمارستان...دکتر برام سرم نوشت...داشت غروب میشدو از وقت ورود خروج خوابگاه میگذشت...به همخونه گفتم تو برومن زنگ میزنم بهش بیاد دنبالم...همخونه رفت و من تنها زیر سرم موندم...بهش پیام دادم...جواب نداد...سرم که تموم شد هرچی پرستار رو صدا زدم نیومد تا سرم رو از دستم دربیاره...دراز کشیده بودم رو تخت اورژانس بهش زنگ زدم...جواب نداد...یکم دیگه هم صبر کردم دلم میخواست کسی مراقبم باشه...کسی بیاد دنبالم...تنهایی سخت بود...مامانم هم ایران نبود...تو بحبحه طلاق اجی بود....تو شهر زادگاه کسی از حالم خبر نداشتحالا من تو این شهر غریب تنهاو مریض بودم...سرم رو از جاش دراوردم و رفتم سمت استیشن بیماذستان....برانول رو از دستم دراورد و تصویه کردم و تونستم از بیمارستان برم بیرون......هوا سرد بود و تاریک...اولین باری بود که سرم میزدم...تا جایی که یادمه اخرین بارم بوداز در بیمارستان که اومدم بیرون. بازم بهش زنگ زدم....این بار رجکت کرد....بغض کردم...تاکسی گرفتم و رفتم خونه...شب همسایه اومد برام سوپ اورد و حالمو پرسید...تا دم درایستاده بود احوال پرسی کنه حالم بد شد و نتونستم سر پا بمونم...بیشتر از اینکه بیماری ازارم بده تنهایی اذیتم میکرد...اصرار کرد که با شوهرش ببرم بیمارستان...اینبار زنگ زدم به بابا و و اروم اروم براش گفتم حالم بده...سرم و داروهایی که گفت رو گرفتم...و رفتم یه مطب خصوصی...زمستون سردی بود.. هواسوز بدی داشت...توی مطب طبق معمول کسی نتونست ازم رگ بگیره...دکتر که نیدل رو کشید بیرون تا جای دیگه رو امتحان کنهخون فواره زد...تمام لباسم و تخت خونی شد....اه از نهادم براومد...بغضم شکست و بلند بلند گریه کردم و جیغ زدم بابا...تو همین حین و بین گوشیم زنگ خورد...همسایه که شماره رو دید اصرار کرد جواب بدم...ولی دیگه دیر شده بود.. رجکت کردم...من فقط بیست سالم بو...تنها بودم و خیلی ترسیده بودم...شاید خیلی بی منطق ولی من فقط بیست سالم بود...حالا هم شدم مثل اون روزا...دوباره اون دختر ته تغاری غرق شده تو سکوت و تنهایی...اینبار مثل اونموقعا سخت نیست...حالا بیست و پنج سالمه و یاد گرفتم چجوری باید با تنهایی کنار بیام...دیگه مثل اونموقعا دوست ندارم حرف بزنم...نمیدونم چی باید بگم...خجالت میکشم از حرف زدن...نق زدن...هرچندمن هنوز همون دختر ته تغاریم که گیر افتاده تو این شهر غریب...دلم میخواست اجی بود و. باهاش حرف میزدم...تا فحشم میداد و سرم داد میزد و میگفت تو یه ادم خودخواهی که خوشی زده زیر دلت...بهم میگفت که من فقط به فکر خودمم ومن گریه میکردم.... تو همهمه اورژانس اطفال...نمیدونم چرا یاد اون روزای خودم افتادم...نمیدونم چرا نشستم و این متن درهم برهمو نوشتم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۳
زیرزمینی

نظرات  (۱۷)

گاهی یه دختر خود خواهی میشی که فقط و فقط خودش مهمه و خودش
گاهی هم چنان مهربون میشی که ادم فکر میکنه مگه مهربون تر از این دخترم وجود داره؟
کاش بشه یه روزی بتونی بین این ها تعادل ایجاد کنی
پاسخ:
مرسی از اینهمه انتقاد
یه سرما خوردگی بودا..ما حتی برای سرما خوردگی دکترم نمی میرم تو خونه میگن خودش خوب میشه..ته تغاری لوس سوسول
پاسخ:
اها...شما تو خونع میگن ولی من که خونه نبودم...بعدم مثلا من دخترم نازکم لطیفم
مث الان من....
شاید این ویژگی سن بیسته منم تو این سن بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکن، وای خوشبحالتون بخش اطفال
پاسخ:
اره یکم خوبه اطفال یکم بد
من مظمئنم که الان رخساره با اون رخساره فرق داره :) بیشتر آدما هم دوره هایی اینجوری میشن چه ته تغاری باشن و چه بچه بزرگ. ولی بدون تنها نیستی اینجوری که فک می کنی
پاسخ:
تو اون برهه تنها بودم دیگه...مامان بابا اجی داداش هیچ کس پیشم نبود دیگه
۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۵ نگین الوند
دروود
بنده به کمک جمعی از همکاران و دانشجویان زبان ، سایتی را راه اندازی کرده ایم که در آن منابع معتبر آموزشی زبان های خارجه را برای دانلود با لینک مستقیم قرار می دهیم. برای هر پست زحمت بسیار زیادی کشیده می شود و برای تولید هر یک از مطالب سایت زمان زیادی صرف می شود . سعی ما بر این است تا هر روز حداقل یک منبع آموزشی را معرفی نماییم.منت می گذارید که به سایت ما نگاهی بیاندازید و نظرات سازنده خود را به ما ارائه دهید. همچنین باعث افتخار و دلگرمی ما برای ادامه راه می باشد که اگر سایت ما را قابل دانستید آن را با عنوان "آموزش زبان" در سایت خود لینک نمایید.
با تشکر
شاید باید به اطرافت نگاه کنی ...شاید کسایی هستن دورورت ک بهت اهمیت میدن و دوستت دارن و بهشون توجه نمیکنی
شایدم باید رو روابط اجتماعیت بیشتر کار کنی ... من نوع تنهاییتو نمیدونم ... واقعا کسی پیشت نیست یا کسی باهات همدل نیست ...شایدم هر دوتاش
نمیدونم ...ولی میدونم تنهایی مشکل غیر قابل حلی نیست
به نظرم تو از اون دسته آدمایی هستی که اگه کسی طرفت بیاد سعی میکنی ازش فاصله بگیری ... ینی یه جورایی قبول کردی که تو تنها بودی هستی و باید همیشه تنها بمونی ... نمیدونم شایدم دارم اشتباه میکنم
ولی اینو میدونم واسه هر مشکل یه راه حلی هست ... پس نگران نباش ... یکم فکر کن ببین چجوری میتونی به خودت کمک کنی
۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۵:۴۵ معلوم الحال
هییییییییییییی
بالاخره نفهمیدیم کدوماش تراوشات ذهنیه و کدوماش (پستاتون) حقیقت ولی بازم معلومه که ناراحتین فقط یادتون باشه به قول فریدون فروغی :گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ / هفت رنگش می شود هفتاد رنگ. ایشالا زود خوب میشین و از تنهایی در میاین.
"باید بکشد عذاب تنهایی را / مردی (حالا اینجا چون شمایدد زنی!) که زعصر خود فراتر داند
پاسخ:
چه خوبه که کسی فرق این دوتا رو نمیفهمه تنهایی هم خوبه...عادت کردم بهش
قدیما می گفتن دختر که رسید به بیست باید به حالش گریست

احتمالا برا همینه
پاسخ:
قدیمیا حرفا خوب زیاد میزدن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن

بسرای تا که هستی، که سرودنست بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۰ جامعه شناس
سلام
من دو سه بار بیمارستان بستری شدم و زیر تیغ جراحی رفتم اما این نوع تجربه رو نداشتم. این تجربه، شما رو قوی کرده اما تجربه های من، ضعیفم کرده.
همخونه. ما همخونه نبودیم، دوست بودیم. الان داشتم با همون دوستی که منو تو شهر غریب چند بار به بیمارستان برد صحبت می کردم.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم/که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق - حافظ.
اما تنهایی. هیچ لذتی بالاتر از تنهایی نیست اونم تو شهر غریب. من اکثر وقتها تنها بودم - الانم که خونه هستم، بازم تنهام. البته من و "غم"، با هم تنهاییم.
غمم غم بی و غمخوار دلم غم/غمم هم مونس و هم یار و همدم*غمم نهله که مو تنها نشینم/مریزا، بارک الله، مرحبا غم - باباطاهر.
الان که دارم فکر می کنم، می بینم چقدر این "غم" رو من دوست دارم. اگه غم نبود، شادی هم نبود - حداقل برای من.
می روم سوی دیار بی نشانی / همچو برگی در کف باد خزانی.
پاسخ:
امیدوارم این غم زودتر از شما دور بشه و از تنهایی دربیاید
۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۵ جامعه شناس
جسارتا جناب معلوم الحال، اون شعر گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ...، برای فریدون مشیری هست نه فریدون فروغی.
البته که غم، یک رنگ بیشتر نداره. اما خب شاعر هسست و تراوشات ذهنی.
۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۶ معلوم الحال
تشکر میکنم از آقای/ خانم جامعه شناس و تصحیح می کنم. تندتند توی ماشین کامنت گذاشتم و همین جا باید لگم که عذر می خوام
۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۷:۳۴ جامعه شناس!
خواهش میکنم.
اما غم و تنهایی:
روز و شب خوابم نمی آید به چشم "غم پرست" / بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع - حافظ.
این حس تنهایی رو خوب درک میکنم.امان از ادمایی ک وقتی بهشون نیاز داری کنارت نیستن.اصلا همین ک فکر میکنی باید باشن و نیستن،بیشتر باعث احساس تنهایی میشه.شاید اگه اصلا کسی نباشه ک منتظرش باشی کمتر احساس تنهایی کنی..
پاسخ:
شاید
۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۴:۴۹ جامعه شناس
سلام
در ادامه همون غم:

مادرم از بهر غم و رنج جهان زاد مرا / درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ / دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا
در دلم ریخته، بس سر هم، غم سر غم . دل مخوانید، خدا داه غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایه شادی نشده است / آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف پریدن ز قفس نتوانم / گر که صیاد زمانی کند آزاد مرا
آرزوی چمنم کمکمک از خاطر رفت / بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا
یک دل و این همه آشوب و «غم» و درد "عماد" / کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا

عماد خراسانی
قشنگ بود.
میگم چرا بی معرفت جواب شما رو نداد؟
اشکال نداره به دل نگیر بی معرفت تر از اونم ما دیدیم. تا به حال سرم خدارو شکر تجربه نکردم.
خانم دکتر مام در سکوت و تنهایی عمری گذروندیم.
آخرشم نگفتین کجا بودین! فکرم همش طرفه مشهد میره.
جان ما بگو
پاسخ:
به دل نگرفتم فقط دلم شکست. خب کوچیک بودم بچه بودم. جوون بود. دختر بودم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی