روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

برش هایی از زندگی

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ق.ظ
دنبال جزوه تب و شنج میگردم...پیداش که میکنم خیره میشم به بالای جزوه که با خودکارصورتیو نوشتم:زندگی باید کرد...روزها را باید گذراند...دکتر باید شد....متخصص باید شد...وق تخصص گرفت...دل خوش باید کرد...به اسمان ابی...به سرماخوردگی که باعث مرگ هیچ کس نمیشود...باید خندید حتی الکی و به زور...تنهایی چیز بدی نیست...خیال باید بافت...ارزو باید کرد...ارزو باید کرد...هیچ وقت تکراری نیست امید و ناامیدی ادمها-واااااای بس کن دیگه...چقدر نفرینم میکنی-ها؟چی میگی؟ناراحت شدی؟-بس کن دیگه بابا ...اونروزم که رفتم تهران یه بند داشتی نفرین میکردی-من که همیشه اینجوری حرف میزنم...اینا شوخیه که...یعنی نمیفهمی-دیگه اونروز نفرینی نمونده بود که نکرده باشی الهی از اسمون سنگ بباره...سیل بیاد...-خب باشه اصلا ببخشید-نه نمیخوام معذرت خواهی کنی...ببخشید من حالم خیلی خوب نیس-ولی تو که اونروز حالت خیلی خوب بود...حتی گفتی هیچ حسی نداری-خداروشکر حداقل بقیه فکر میکنن خوبم-چکار داری میکنی؟-خ.نه رو مرتب میکنم-توهم که همش درحال خونه تمییز کردنی-خب بهم میریزه..هم خونه هم که تمییز نمیکنه مجبورم من بکنم-من هرچی فکر میکنم نمیتونم تو رو به عنوان یه دکتر تصور کنم-وا چرا-من همش تو رو زن خونه دار که دنبال بچه هاش میدوه و غذا میپزه خونه تمییز میکنه و بافتنی و خیاطی میکنه-من خواستم دکتر بشم چون میخواستم یه کار بزرگی کنم...من از بچگی میخواستم دکتر باشم...بیشتر از زن و ضعیف بودن خواستم مرد باشم و قوی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۵
زیرزمینی

نظرات  (۷)

۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۵ جامعه شناس
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/در میان لاله و گل، آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار/پای آن سرو روان، اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود /عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود / در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم "رهی"، باشد ز تنهایی خموش / نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

به به. برای شما گفته.
پاسخ:
جدی؟
درسته با توجه به این چیزایی که نوشتی به نظر اخساساتی و کدبانو میای ولی اصلا ظاهر ضعیف رو نداری. ضمنا بترکه چشم حسود
پاسخ:
یه زمانی متنفر بودم از اینکه کسی بهم بگه کدبانو
شاید منم به همین دلیل پزشکیو دوست دارم
پاسخ:
کدوم دلیل؟
۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۳ معلوم الحال
مطمإنا قوی بودید و هستید و خواهید بود ... بس زندگی باید کرد، دکتر باید شد و شاد زیست ...
ایشالا روز یبرسسه که اونقدر بخندید که شکمتون درد گیره و اشک از چشماتون جاذی بشه. می دونم تنهایی یعنی چی.درته شرایط شما رو ندارم اما امیدورام و مطمینم که می تونید تحمل کنید. ایشالا یه روزی خبرهای خوشی از شما رو می شنویم و می خونیم
پاسخ:
ممنونم...زیادی خندیدنم خوب نیس...ولی بازم بهتره...امیدوارم خبرای ةوخوبی از شما هم بشنویم
۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۷:۴۱ جامعه شناس!
البته دیشب حواسم بود که شاید همش به کار نیاد اما خب گفتم بنویسم، آخه غزل زیباییه.
بیت اول و پنجک و آخر نمود بیشتری داشت - در مورد این مطلب.

پاسخ:
ممنون
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۹ دکتر آقای ح
یعنی برای قوی بودن فقط باید دکتر شد؟
پاسخ:
من یه زمانی اینجوری فکر میکردم
فکر کنم منم واسه همین خواستم دکتر بشم..سخته ک بخوای با وجود یه عالمه ظرافت و احساس دخترونه،مرد و قوی هم باشی.ادم یه جایی دیگه کم میاره..من ک همچنان در تلاشم!!
پاسخ:
دقیقا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی