برش هایی از زندگی
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ق.ظ
دنبال جزوه تب و شنج میگردم...پیداش که میکنم خیره میشم به بالای جزوه که با خودکارصورتیو نوشتم:زندگی باید کرد...روزها را باید گذراند...دکتر باید شد....متخصص باید شد...وق تخصص گرفت...دل خوش باید کرد...به اسمان ابی...به سرماخوردگی که باعث مرگ هیچ کس نمیشود...باید خندید حتی الکی و به زور...تنهایی چیز بدی نیست...خیال باید بافت...ارزو باید کرد...ارزو باید کرد...هیچ وقت تکراری نیست امید و ناامیدی ادمها-واااااای بس کن دیگه...چقدر نفرینم میکنی-ها؟چی میگی؟ناراحت شدی؟-بس کن دیگه بابا ...اونروزم که رفتم تهران یه بند داشتی نفرین میکردی-من که همیشه اینجوری حرف میزنم...اینا شوخیه که...یعنی نمیفهمی-دیگه اونروز نفرینی نمونده بود که نکرده باشی الهی از اسمون سنگ بباره...سیل بیاد...-خب باشه اصلا ببخشید-نه نمیخوام معذرت خواهی کنی...ببخشید من حالم خیلی خوب نیس-ولی تو که اونروز حالت خیلی خوب بود...حتی گفتی هیچ حسی نداری-خداروشکر حداقل بقیه فکر میکنن خوبم-چکار داری میکنی؟-خ.نه رو مرتب میکنم-توهم که همش درحال خونه تمییز کردنی-خب بهم میریزه..هم خونه هم که تمییز نمیکنه مجبورم من بکنم-من هرچی فکر میکنم نمیتونم تو رو به عنوان یه دکتر تصور کنم-وا چرا-من همش تو رو زن خونه دار که دنبال بچه هاش میدوه و غذا میپزه خونه تمییز میکنه و بافتنی و خیاطی میکنه-من خواستم دکتر بشم چون میخواستم یه کار بزرگی کنم...من از بچگی میخواستم دکتر باشم...بیشتر از زن و ضعیف بودن خواستم مرد باشم و قوی
۹۴/۰۹/۰۵
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار/پای آن سرو روان، اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود /عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی / چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود / در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من / داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم "رهی"، باشد ز تنهایی خموش / نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
به به. برای شما گفته.