حجاب
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ق.ظ
تند و تند لباس میپوشم و راه میوفتم به سمت بیمارستان...نگاه خودم میکنم توی اینه...نه ارایشی توی صورتم هست نه موهام مدلی داره...راه میوفتم...غم و شادی هر دو باهم در دلمه...یه دفه بی علت یاد دیروز میوفتم...خسته و کوفته از کشیک برگشتم و دارم فکر میکنم چند وقته دلم میخواد موهامو فرکنم...خانم دماغ عمی سر ظهر پیام میده بریم برای فیلم های جشواره...دلمو میزنم به دریا...شروع میکنم فر کردن موهام...برخلاف همیشه...ارایش کاملی میکنم لباسایی که دوست دارم رو میپوشم و راه میوفتم
همخونه میگه چه خبره اینهمه ارا بیرا..حالا بعد از نود و بوقی ما رایش کردیما...خودتون چون هر روز ارایش میکنین تو چشم نمیاد...
باهم میخندیم
سرکوچه به دماغ عملی میرسیم...ازهمون دور شروع میکنه چشم و ابرو اومدن... باخنده میگه چه خبرته انقدر ارایش کردی...
خودت کم از من نداریا...فقط چون من بعد مدتها ارایشکرردم انقدر تو چشم میاد
از کوچه دارم میگذرم به سمت بیمارستان...نگاه خودم میکنم توی شیشه رفلکس در یه خونه...هیچ ارایشی ندارم...همیشه همینجوری میرم بیمارستان...موهامم بیرون نیشت...برخلاف دماغ عملی و همخونه...
یادم میوفته به چند سال قبل... چقدر احمق بود...چقدر بچه بود...هرروز بامن دعوا میکرد سر ارایش سر موهام...سر معاینه مریض های مرد...چقدر احمق بود...تبدیلم کرده بود به ادم عقده ای و محدود...نمیفهمید این ازادی های کوچیکو نباید ازم بگیره...نمیفهمید نباید تغییرم بده...نمیفهمید دوست داشتن من یعنی چی...چی رو میخواست ثابت کنه؟مردونگیه خودش؟غیرتش؟یا امر به معروف من؟که چی بشه؟؟؟که گند بخوره توی جوونی و زندگی مون...که احمقانه تموم بشه این رابطه...هوش...فقط اگه یکم هوش داشت هیچ وقت این کارارو نمیکرد...دوست داشتن بی فایده...ادعا...خریت و خریت و خریت
۹۴/۱۱/۱۸