عجایب
چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ
رفتم برای خونواده خرید کادو ها ی عید کردم...دارم راهمو به سمت ایستگاه تاکسی ادامه میدم....هوا خیلی خوب و بهاری شده
_ببخشید من فقط بخاطر شما ایستادم...ماشینمو جای خلاف پارک کردم...
برمیگردم نگاهش میکنم یه پسر با حداقل ده سانت ریش...ابرو های برداشته...قدشم از من کوتاه تره
به راهم ادامه میدم
_ببخشد من مال این شهر نیستم غریبم میخواستم چند لحظه وقتتون رو بگیرم
_خواهش میکنم بفرمایید برید لطفا
_اگه کسی توزندگیتون هست تا من برم
_نه ولی دل م نمیخواد از شما شماره بگیرم
_چرا؟میشه صبر کنید
می ایستم و میگم بفرمایید
_امممم....یه راست برم سر اصل مطلب؟
_بله
_میخواستم اگه بشه شمارتونو داشته باشم
نه
_من مال اینجا نیستم
_مال کجایی؟
_شهرزادگاه
خندم میگیره...اصل و نصبشو میپرسم...میفهمه منم مال شهر زادگاهم....حالا ایستادیم پشت چراغ قرمز سرچهارراه و داریم حرف میزنم
_ببخشید ولی خیلی بدجا ایستادیم
_منم خواهرزادم تو ماشین خوابه وگرنه خودم میرسوندمتون...میشه بیاین اینور
یادم میوفته چند وقتیه با همخونه و دماغ عملی جمع نشدیم دور هم یکی رو مزاحمی زنگ بزنیم بذاریم سر کار
_میگم میخواین شمارتونو به من بدین و برین
میگه نه من شمارمو به کسی نمیدم
یعنی پهن شدم وسط چهارراه از خنده...خو لامصب تو اگه نمیخوای شماره بدی پس چرا میوفتی دنبالم...گفتم باشه و راهم رو ادامه دادم....میوفته دنبالم و میگه چرا انقدر زود بهت برمیخوره بابا ماها که اینجوری نیستیم یه دقه وایسا...به راههم ادامه میدم و با رراننده تاکسی سر مسیر حرف میزنم...
_باشه شمارمو بزن بعد برو
راننده تاکسی میگه دونفرید میگم نه و سوار میشم و تاکسی راه میوفته
۹۴/۱۲/۰۵
خخخخخ اعتماد ب سقفشون تو حلقم