روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

عشق یا منطق 2

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ق.ظ
اول نوشت بی ربط:نمیدونم چرا ولی از شنیدن اینکه دلش برام تنگ نشده ناراحت میشم...حالا دیگه میدونم که بعضی ادمها هیچوقت دلتنگ نمیشن.. انتظارندارم دلش برام تنگ بشه ولی از اینکه نمیگه هرازگاهی یادمن میوفته ناراحت میشم واسه ما دخترا مرد معنای جدایی از مردانگی و نرینگی داره....نمیدونم شاید هم برای من فرق میکنه...برای من مرد یعنی پشتوانه....یه محافظ... یه تکیه گاه....عاقل مرد....مردیعنی وقتی تو تنگنا قرارمیگیرم پشتم دربیادو مواظبم باشه...مشکلاتمو حل کنه...مرد یعنی کسی که همیشه یه راه حل داره....یعنی کسی که هیچوقت مستاصل نمیشه.... سالها پیش شوهرخواهرم بهم گفت یه مرد باهوش پیدا کن...هیچوقت برات مهم نباشه تحصیلاتش چقدره...ثروتش چقدره...سالها پیش فهمیدن این حرف کمی سخت بود...ولی زندگی بهم یاد یاد داد عاقل بودن یه مرد همونقدر که میتونه باعث خوشبختی بشه میتونی از هوشش برای ازار ادم هم استفاده کنه...با تمام این حرفا من مرد عاقل رو ترجیح میدم... ماجرای خانم س ادامه پیدا کرد...اقای دکتر دندوندون پزشک یه بیمار روانی از اب دراومد...البته خانم س هم کم بی تقصیر نبود...اقای دکتر وقتی جواب رد س رو میشنوه میگه دیوونه میشه...پا میشه و میاد بیمارستان و جلوی همه پرسنل دنبال س راه میوفته و حرف میزنه...خانم س رو تهدید میکنه که باید باهام بیای بیرون...خانم س هم میترسه و میره بیرون باهاش... دکتر از باهم بودنشون عکس و فیلم میگیره و میبوستش صداشو ضبط میکنه و تهدیدش میکنه که من به خونوادت میگم که ما با هم رابطه داشتیم...رابطه س..ک..س..ی ...خلاصه بعد از کلی همفکری با ادمای مختلف س به این نتیجه میرسه که اگه بیمارستان اومد تحویل حراستش بده که میده...میگم خب عکس با حجاب و مانتو و ایناس...میگه نه رفتم مطبش شالمو در اوردم...میگم خب مانتو که تنت بود...میگه نه مانتومو در اوردم...میگم خب طوری نیس خب نبوسیدیش...میگه به زور بوسیدم...من دیگه هیچی ندارم که بگم...پیام های عاشقانه و تهدید امیز و دیگه خلاصه همه چی دکتر ادامه میاد...تا اینکه یه روز که با هم کشیک بودیم س اومد و گفت معلوم نیس از کجا دکتر شماره خونشون رو پیدا کرده و به باباش کلی حرف زده که ما رابطه داشتیم و این دختر شما یه دوس پسری داره که داره تهدیدش میکنه که نمیذاره ما با هم باشیم...حالا این وسط دوس پسر خانم نه پا میشه بیاد شهر غریب نه راه حل قاطعی میده...اصلا انگار هیچ کاری نمیتونه بکنه جز اینکه هی بگه دوست دارم مثل پسر بچه ها...نمیدونم...والا واسه من این مردونگی خیلی کمه...یا اصلا مردونگی نیس...تو کاری بکنی که دختری که این همه ساله باهات بوده بره با یه پسر دیگه و این فکر توی ذهنش به وجود بیاد که اگه دوس پسر نشد خب دکرو تو اب نمک نگه دارم که شاید این بشه...و دوست پسر انقدر بی بخاره که توی این همه سال سعی نکرده که بره جلو و رابطشونو شاید رسمی کنهخانم س از ترس بابای متعصب و شاید متحجرش بلند میشه و میره شهر زادگاه...این وسط گوشیشو خاموش میکنه و با گوشی مادرش به من زنگ میزنه که خبری از خودش به من بده تا من به دوس پسر بدم...وسایلی که دوس پسر براش خریده بوده من رفتم و پس فرستادم...خلاصه اینکه میخوام بگم این وسط سعی کردم دوستانه کمکش کنم تا مشکلش حل بشه...س زنگ میزنه میگه تمام چیزایی که درمورد دوس پسر هرچی نوشتی رو پاک کن خب اصلا معنی حرفشو نفهمیدم و گذاشتم پای بیشعوریش...گذاشت و با پدرش اومد شهر غریب...من رفتم که به پدرش خوش امد بگم که برگشته بهم میگه جلوی بابام روسری بزن توخونه خودم برای خودم تعیین تکلیف میکنه؟من جلوی بابای تو که همسن بابای خودمو روسری بزنم؟؟؟یعنی چی؟؟؟باباش شروع میکنه به حرف زدن...ما یه شماره جدید برای س گرفتیم که قراره به هیچکس نده وااااااات؟؟؟؟کل خونواده شما رو گوشی من زنگ میزنن وقتی س رو پیدا نمیکنن اونوقت حتی شمارره رو به من نده؟؟؟بعد ادامه میده که من به س گفته از تجربیات هم یاد بگیرید(با اشاره به من)واااااات؟؟؟من از گندایی که دختر شما زده عبرت میگیرم....ادامه میده که چرا این اتفاق برای ما باید بیوفته که خیلی خونواده معصبی داریم....خب معلومه دیگه وقتی دخترتو انقدر محدود میکنی با فکر غیرت هر کاری ممکنه بکنه...چرا نمیمونی باهم برید بیمارستان و بیاید؟؟؟خب من کله سحر میرم بیمارستان دختر تو مشکل داره خب بیدار بشه با من بیادانقدر واسه چرت و پرتای باباش عصبانی شدم که میخواستم اتیش بگیرم...خاک بر سر خودتو دخترت که انقدر نمیفهمین...دختر تو گند میزنه من مقصرم؟؟؟عصبااااانییییییییی میشم...من هر غلطی هم که بکنم حداقل یکی از اعضای خونوادم در جریان قرار میگیرنخانم س از دوستای عزیز منه...ولی الان واقعا از دستش عصبانی ام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۱
زیرزمینی

نظرات  (۱۷)

با جمله ی اول موافقم.
دختره ب نظرم واقعا گند زده.دوس پسرش هم درسته که خیلی بی بخاره ک این همه سال قدم پیش نذاشته،ولی خب تو این قضیه من بهش حق میدم ک کاری واسه دختره نکنه.ب هرحال بهش خیانت کرده.
بابای دختره هم واقعا بی منطقه.حاصل این همه سخت گرفتن همینه دیگه..
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۵۰ معلوم الحال
سلام
آخییییییی... چرا تقصیرات رو انداختن گردن شما؟ مگه دخترشون عقل نداره؟ میخواست حدودش رو رعایت کنه که گرفتار این مشکلات نشه. حالا شما خودتونو ناراخت نکنید. بعضیا همنجورین. کلا از بقیه طلبکارن.
پاسخ:
تازه من که بش میگفتم به همه اعتماد نکن میگفتتو خیلی بدبینی
دنیای عجیبی شده!!!
پاسخ:
بله متاسفانه
کلا انسان های بیشعوری هستند متاسفانه و دورو بر هرکدوم از ما از این افراد متاسفانه پیدا میشه. ضمنا با پریا موافقم هم در این مورد که دوس پسر خان خیلی بخاره و هم در مورد این که س گند زده و در هر صورت خیانت کرده. حالا دلیلش رو نمی دونم ولی خیانت خیانته. میتونست کات کنه و بعد بره با یک نفره دیگه.
پاسخ:
نمیدونم شاید به اون شدتی که تو میگی نشه بهش گف خیانت
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۳ معلوم الحال
اتفاقا منم به دو تا از همکلاسیام که همشهریمن (هم استانی بهتره) میگن که به هر کسی اعتماد نکنید. اما منو آدم بدبین و دارای ذهن مسموم تلقی می کنن. دیگه هم واقعا برام مهم نیست چه اتفاقی ممکنه براشون بیفته و چه مشکلاتی ممکنه براشون پیش بیاد.
بعضی وقتا باید دیگران رو به حال خودشون واگذاشت. کسایی که اونقدر مغرورن که خودشون رو عقل کل خطاب می کنن و همیشه هم از بقیه طلبکارن.
پاسخ:
معلوم جان شما که پسری خیلی اتفاقای اینجوری برات نمیوفته که.. البته جورای دیگه میوفته
رخساره واقعاعجب ماجراهایی داری با این دوستات
پاسخ:
خخخخخ
مگه شما خانم س مجبور کرده بودید با دکتر دوست شه که حالا پدرش از دست شما عصبانی؟
پاسخ:
نه ولی ممکنه برا درست کردن اوضاع چیزایی درمورد من به باباش گفته باشه
خیلی رو اعصابه این خانم س، خیلی!
پاسخ:
حالام نه اونقدر
چه داستانی شده!
ضمنا این دیدگاهی که از مرد داری دیدگاهی هست که از یک سوپرمن انتظار میره
پاسخ:
خیلی انتظار زیادی نیستا
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۲ ربولی حسن کور
سلام
در این که آقای دندون پزشک مشکل داشته که شکی نیست و خداروشکر که دوستتون پیش از این که کار به جاهای باریک تر برسه تمومش کرده
اما با خوندن این پست یاد یکی از اقوام نزدیک افتادم که به خانمم گفته بود جلو شوهر من روسری بپوش ظرفیتشو نداره!
پاسخ:
سلام...چه جالب من همیشه حس میکردم شما ادم مذهبی باشید... بله خدارو شکر که اتفاق بزرگتری نشد...ایشالا زودتر با دوس پسر ازدواج کنه این مسائل همتموم بشه
منظورم فردی هس که همه مشکلاتو بتونه حل کنه. عاقل بودن بله. ولی اون قید همیشه یکم سختش می کنه.آخر ماجرای دوستتم جالب خواهد بود.
پاسخ:
همیشه لازم نیس یه مشکلی کامل حل بشه همینکه پاش وایسی کافیه...انقدر با من بحث نکن ایمان
سلام
واقعا حل مسئله هسته ای اندازه حل این ماجرای دوست شما پیچیدگی نداره. خودش میتونه یک کیس باشه!
ببخشید آقای دکتر از کجا به وجود دوست پسر پی برده بود و دوست پسر چیکاره بودن اون وقت! که ایشون به دکتره ترجیحش داده بود؟
پاسخ:
سلام خب خودش به اقای دکتر گفته ولی دوس پسر لازم نیس کاره خاصی باشه تا ترجیح داده بشه خب دوست داشتن خودش یه فاکتور مهمه
سلام
تو زندگی مشترک با دوستان اینجور مسائل پیش میاد و ممکنه آدم هزارتا کار نکرده بیافته گردنش و ...

پاسخ:
سلام بله...ولی نمیشه حرص هم نخورد
داستان بود یا جدی جدی؟
عجب حیوونی بوده اون آقا
پاسخ:
جدی بود
روسری بزن یعنی چی؟
یعنی تو سری بزن؟
پاسخ:
نه ما معمولا وقتی توخونه خودمون مهمون بیاد حجاب نمیکنیم. س و پدرش خونه من مهمون بودن و س اصرار داشت من جلو پدرش حجاب داشته باشم
خودم فهمیدم.به شوخی پرسیدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی