روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

یادگاری

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ق.ظ
دارم یه مریض میبینم که صدای نفس های بد یه مریض دیگه منو به سمت تریاژمیکشونه...زنی چاق قد بلند و محجبه میبینم که تمام صورتش سیاه شده و صدای نفس هاش بلند شده...میرم به سمت همراهش و میگم از این طرف...سریع به سمت بخش اکیوت اورژانس میرم و مانیتور رو روشن میکنم و ماسک اکسیژن و وصل میکنم روی ده لیتر تنظیم میکنم و به پرستار و اینترن اکیوت میسپارم و میرم به سمت مریض خودم....خسته و خواب الودم...کشیکای پشت سر هم، نزدیک نوروز،داخلیه سخت، نخوردن قرصام و این سرگیجه لعنتی که دوروزه واینمیسته خستم کرده... نگرانی برای خانم س همه و همه بیشتر خستم میکنه...ساعت 6صبح که کشیکم تموم میشه عطای خوابیدن تو پاویونو به لقای میبخشم و وسایلو جمع میکنم و تو هوای گرگ و میش راه میوفتم به سمت خونه...هوای خوب خیابونای بی عابر حالمو بهتر میکنه...دلم شاد میشه...میرسم خونهانقدرخونه کثیف و بهم ریختس که اول جای خالی روی زمین و پیدا میکنم ودراز میکشم...یکی دو ساعت که میگذره یادم میوفته باید برم النگوهایی که واسه عید مامان دیدم رو تحویل بگیرم باید برم پیش خانم خوشگل برای خیاطی... بیدارمیشم کارامو میکنم و راه میوفتم سرگیجه پلآوری، پلی دیپسی این روزها وادار به چک بی اسم میکنه که نرمالهرب غروب که راه میوفتم به سمت خونه دیدن ادم ها توی خیابونای شلوغ جفت هایی که دست به دست هم راه میوفتن...باد خنکی که میوزه منو با تموم خستگی و دل گرفتگی راه میندازه پیاده به سمت خونه تو این های سرد،تنهایی دلم گرم میشه...هدفونو میذارم تو گوشم و صدای رستاک حلاج میپیچه...هوایی...ازم دوری نکنه خیانت کنی...یاد خانم س میوفتم...دوری و خیانت...چند قدم نرفتم که اول یه ماشین سفید... بعد چندتا پسر دهاتی...این ارامش برا ما. دخترا هیچوقت وجود نداره میگذره و میرسم خونم...خستم و خیلی زود میخوابم...صبح به زور و خسته بیدار میشم باقیمونده ریمل شب قبل رو پاک میکنم و راه میوفتم به سمت بیمارستان...جالبه همین ریمل خالی که من میزنم چقدر میتونه چهرمو عوض کنه راه میوفتم به سمت اولین مریض... همون خانم تنگی نفس....شرح حال که میگیرم انواع اقسام بیماری ها رو داره بارها جراحی شده...از شغلش میپرسم...اول میگه تو دادگاه...بیشتر که میگذره...پل..یس... امن...یت اخ..لاق...ی...خانم ح..را..ست که زن ها و دختر ها توی خی...ابون گیر میده...سرگیجه سرگیجه...تمام خونم میریزه تو پاهام...نفرت قلب و مغزم رو پر میکنه...حالا دیگه نمیخوام خوب بشه...ارزوی عذاب براش میکنم...پر از بغض میشم...پر از گریه...پراز عصبانیت...عذاب بکش...عذاب بکش نفرین تمام دختر های جوون و معصوم تو رو به اینجا میکشونه...دارم فکر میکنم اوردر رو عوض کنم...یادت بشه نباید هیچوقت یه پزشک رو اذیت کنی...یاد قسمی میخورم که دوسال پیش با تمام وجود فریاد زده بودم...تلافیشو سر همتون درمیارم پر از نفرتم...هیچوقت اینجوری نبودم... میگه یکم به خودت برس یه سرم به خودت بزن....تو حالت از من بدتره...با غیظ نگاهش میکنم... از بخش میزنم بیرون....توی مغزم تکرار میشه...من یه پزشکم وظیفم بهبود ادمهاست... کم کردن عذابشون...ولی نفرت از قلب و مغزم بیرون نمیره... زنگ میزنم به اینترن هم گروهم میشه بخشامونو جابجا کنیم؟ قبول میکنه دلم عشقی میخواد که تمام این نفرتو پر کنه مریض که پرزنت میشه دکتر میشناستش... میگه این علاوه برهمه بیماریهاش 6بار ارست کرده و بزرگترین مشکلش مشکل سایکولوژیه اینترن همگروهم میگه چرا میخوای بخشتو عوض کنی میگم من حاضر نیستم واسه همچین ادمی هیچ کاری بکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۲
زیرزمینی

نظرات  (۱۱)

سلام عزیزم وبلاگ خیلی قشنگی دارید آیا دوست داری وبلاگت را به هزاران کاربر اینترنت معرفی کنید

همین امروز لینک خود را ثبت کنید تا 1000 بازدید رایگان فقط تا آخر سال دریافت کنید
واقعا اگر عدالتی باشه که البته خیلی مطمئن نیستم وجود داشته باشه،این ادما باید تاوان خورد کردن شخصیت و غرور یه عالمه دختر جوون رو پس بدن..
پاسخ:
واقعا...ضربه روحی که به ادم وارد میشه
نمیخوام قضاوت کنم. ولی اون هم به وظیفه اش عمل میکرده. ازش میخواستن که همچین کاری رو انجام بده.
پاسخ:
ادم میتونه از کارای شرافتمندانه پول دربیاره...بعدم یه بیماره روانی فقط و فقط برای ازار ادم ها و خالی کردن خودش این کارارو میکنه...بعدم شما یه پسری یه دختر نیستی و برخوردی با این ادمها نداشتی نه به عنوان یه بیمار نه به عنوان یه شکنجه روحی همیشگی...تو مملکت باید زن بود تا فهمید این چیزا رو
من کارش رو تایید نکردم.
در ثانی پسرها هم از این رفتارها در امان نیستند. حراست تو دانشگاه ها هم هست که به پسرها گیر میدن. گشت امنیت اخلاقی در خیابون ها و....
پس نیاز نیست زن باشی که این چیزا رو درک کنی. کافیه تو این فضا و جامعه زندگی کرده باشی. این موضوع رو باید ریشه ای بحث کرد. نه یه کارمند ساده که ازش خواستن این کارو انجام بده. اون انجام نده یکی دیگه.
من کارش رو تایید نکردم.
در ثانی پسرها هم از این رفتارها در امان نیستند. حراست تو دانشگاه ها هم هست که به پسرها گیر میدن. گشت امنیت اخلاقی در خیابون ها و....
پس نیاز نیست زن باشی که این چیزا رو درک کنی. کافیه تو این فضا و جامعه زندگی کرده باشی. این موضوع رو باید ریشه ای بحث کرد. نه یه کارمند ساده که ازش خواستن این کارو انجام بده. اون انجام نده یکی دیگه.
پاسخ:
باتمام این حرفا من با شما مخالفم و ادم باید شغل شرافت مندانه داشته باشه دونفر نفرینش کردن یکیم دعاش کنه
خیلی متاسفم برای فردی که رفتاری داره که حتی یه پزشکو مجبور می کنه که زجر بکشه از درمانش
پ. ن: من یه نظردیگه گذاشتم که چاپ نشد و ظاهرا نرسید ولی خب جا داره به پریا خانم یه تبریک ویژه بگم بابت سرعت عملش در گذاشتن نظر
پاسخ:
خخخخخ
البته هیچ عشق جای اون نفرت رو پر نمیکنه، ولی کمک میکنه حال آدم خوب بشه، اونوقت بهتر می تونه تصمیم بگیره که با اون نفرت چیکار کنه!
و خیلی با حرفای شما موافقم که واقعا داره به دختر ها ظلم میشه، خیلی نامردیه.
پاسخ:
ولی به نظرم عشق میتونع چاله چوله های قلب ادم رو تا حدودی پر کنه
پسرای دهاتی؟
پسرای شهری چی؟ همه شون خوبن؟
چی همش خانمای چاق و سیاه و کوتاه قد به پست شما میخوره؟
چی همش خانمای چاق و سیاه و کوتاه قد به پست شما میخوره؟
پاسخ:
والا منم نمیدونم
دلم براتون خیلی سوخت
پاسخ:
دل خودمم سوخت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی