همه جاده های جهان
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ق.ظ
در خاطرم هست که سال ها بعد می ایی...از جاده هایی دور...می ایی و باز به قلب من میرسی.. درخاطرم هست که سال ها دراغوشم میکشی...زمانی که از این روزها بسیارگذشته است...زمانی که من زنی جا افتاده و ارام باشم...ان روزها زندگی رنگ دیگری برایم دارد...ان روزها عادت کرده ام به زندگی.. ان روزها دیگر نوشتن مترونیدازول و داکسی سایکلین برایم هیجانی ندارد...ان روزها هیجان را درکتاب های قطور انگلیسی و کتاب های باریک شعر میجویم...تو که بیایی زندگی تغییر میکند....نه از زندگی بنالم...نه که خوشبخت و خوشحال نباشم...اینها نیست...اما بودنت روزهایم را سبز تر و پاییزهایم را عاشقانه تر میکند...
این روزها مدام طنین اسمت در حلقه گوشم اویزان است...این روز ها مدام اسمم را از زبان تو میشنوم...این روزها مدام عاشق میشوم...یادت میکنم...مرور میکنم دلایلم را برای نبودنت...این روزها قلبم پراز شادی و جوانی است...ان روزها که باز برگردی...ان روزها که شناستامه ام میانسال میخواندم...وقتی دراغوشم بگیری باز عاشق میشو...باز سبز میشوم...باز پاییز برام پراز برگریزان های عاشقانه میشود...ان روزها...وقتی مرا دیدی...قبل از حر چیزی سخت دراغوشم بکش...بگذار تا باز به یاداورم مزه شیرین شوری اشک هایم را
۹۵/۰۱/۰۹