روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

اداب غر شنیدن

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ق.ظ
ولو میشه روی کاناپه صورتی رنگ... -تا زنگ زدی وسایلو محیا کردم...دایی یه شراب البالو انداخته...سیگارم هست...مزه هم هر چی دوست داری هست -این لوسبازیا رو ول کن...مزه چیه...همون شراب و سیگار بسه رفتم نشتم روبروش گیلاس رو دستش دادم... -این چیه؟ته گیلاس فقط؟این که الکلم نداره...پرش کن -زیادت میشه ها -نترس من حد خودمو میدونم گیلاسش رو پر میکنم... -من که نفهمیدم تو مدلت چطوریه بالاخره...از یه طرف نماز و روزه از یه طرف شراب -شراب خوردن من نه ازاری به کسی میرسونه نه خوی شیطانی منو نشون میده...پس اشکالی نداره تمام گیلاس رو یه باره سر میکشهاخماش میره تو هم ولی هیچی نمیگه....گیلاسو میذاره رو میز... -میدونی این هفته چند تا امپول رانی زدم؟ -به به ماشالا...حالا هم شراب بعدشم الکل...معده برات باقی میمونه دختر؟ تکیه میده به دسته کاناپه پاهاشو میکشه و سیگارش رو روشن میکنه...پک عمیقی میزنه...ولی دودش رو خیلی زود میده بیرون...میدونم حساسیت شدید تنفسی داره.... -اخ...خدایا شکرت شرابمو مزه مزه میکنم... - خب حالا تعریف کن...مستانه خانم مست -خیلی مسخره است سکوت میکنم ...میدونم وقتی حالش اینجوریه باید بذارم خودش حرف بزنه...ادامه میده -تازه بهم گفته بود که رشته ای که دوست دارم به درد نمیخوره...نشستم فکر کردم...عزممو جزم کرده...تصمیمو گرفتم...پزشکی خوندن شاید غلط بود ولی ادامش تصمیم خودم بودم بود...این 28 سال همینجوری اومدم جلو حالا هم تصمیمم همینه...من میخوام اونکولوژیست بشم...میخوام...زندگی من تا حالا همین شکلی بوده...اخلاق مزخرفم همیشه همین بوده...سعی کردم تغیر کنه ولی همیشه مزخرف باقی موند دیگه...من احمقانه و ابلهانه همین تخصص رو دوست دارم...حالا که وقت انتخاب بود دقیقا وقتی باید تصمیم میگرفتم همه چی عوض شد بلند میشه و میشه...سسعی میکنه جدی نگاهم کنه -خیلی مسخره است ولی نمیتونم بگم نه...نمیتونم بگم نمیخوام...ازم خواستگاری کرد...باورت نمیشه دقیقا نیم ساعت بعد از اینکه تصمیمو گرفتم...واقعا نیم ساعت بعدش میزنم زیر خنده -چطوری نکنه ذهنت رو میخونه؟ -مسخره بازی در نیار...پامو که گذاشتم تو بخش اومد سمتمو پرسی ازدواج میکنی...وای من احقم فکر کردم شوخی میکنه گفتم اره...باورم نمیشه...دقیقا جایی که تصمیم گرفتم همیشه مجرد بمونم و خودمو با این اخلاق مزخرفم تنها بذارم عین احمقا گفتم اره...بعدم عین احمقا موندم چجوری بگم نه میخندم -نخند مسخره من اومدم باهات درد دل کنم -خب بگو نه این که کاری نداره -خیلی مسخره ای...همین چند روز پیش بود که انگار بابام از غصه ترشیدنم داشت دعا میکرد شوهر کنما -خب مگه اونا خبر دارن؟ -وای نه...فکر کن من اومدم ماجرارو جمع کنم به جاش شمارمو بش دادم...وای فکر کن...اصلا انگار مریضم -برو شوهر کن کم ادا بریز -تو دیگه گوه نخور بابا...برم بگم چند منه...حالا عین خر موندم بهش چی بگم...فکر کن زنگ که زد قرار گذاشت...از همه چیش بدم اومد...حرف زدنش زنگ زدنش قرار گذاشتنش...ولی نمیدونستم چجوری بگم نه...وای باورم نمیشه به مامان بابام گفتم...وای باورت نمیشه چقدر خوشحال شدن که بعد از نود و بوقی یکی خدا زده پس کلش از من خوشش اومده..باورت میشه چقدر قضیه رو جدی گرفتن و واسشون مهم شده -وا خب برو شوهر کن این اداها چیه -من؟شوهر؟خودت باورت میشه؟ -نه والا تحمل کردن اخلاق گوه تو خیلی سخته....نگران نباش تو نمیخواد زحمت نه گفتن به خودت بدی ...خودش مثل بقیه میگه نه و میکشه کنار سیگارشو خاموش میکنه و بعدی رو روشن میکنه...یه پک عمیق -اینو که میدونم فقط نمیدونم این ابروریزی رو چجوری جمع کنم؟برم بگم پسره اومد دیدم از من خوشش نیومد...تا مامانم اینا سکته کنن...وای باورم نمیشه یه اتفاق به این کوچیکی چقدر منو بهم ریخته.....نه که من هیچوقت خواستگاری نداشتم بعد از 28 سال یه همچین اتفاق کوچیکی تونسته انقدر بهمم بریزه...زندگیمو دستخوش تغییر کنه -خب برو شوهر کن -من؟؟؟شوهر؟؟؟ خداییش تو میتونی تصورش کنی -خداییش نه...راس میگی تو همون بهت میاد بترشی عقده ای بشی -بیشعور -خب حالا جدی برنامت برا اینده چیه -برنامم؟؟؟تخصص -خب بعدش؟مگه و همیشه نمیگفتی بچه دوست داری؟ -هنوزم دارم...برنامم زن گرفتن داداشه...تخصص گرفتن من...بعد میرم دوتا بچه از پرورشگاه میارم بزرگ میکنم...مامان بابا پیر میشن ازشون نگه داری میکنم فوق تخصص میگیرم...مردم بهم میگن ترشیده عقده ای...استاد میشم...گریه میکنم و هر روز خودمو بخاطر زندگی مسخرم لعنت میکنم و فرزند خونده هامو به یه جایی میرسونم بعدم مثل همه ادما مریض میشم و با مزخرفترین حالت ممکن میمیرم _اخه احمق بیشعور اون یه تعارفی زد تو چرا باور کردی؟تو تخصص قبول میشی؟تو فوق میتونی بخونی؟ _بله میخونم...وقتی شوهر نکردم وقت دارم بخونم _برو همین جی پی بمون که مردمم به کشتن ندی...یه سرما خوردگی...که مردمم به کشتن ندی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۴
زیرزمینی

نظرات  (۱۲)

۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۳ آقای دکتر ح
مبارکه خانوم دکتر

بالاخره دل بردی
۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۵ آقای دکتر ح
در مورد ازدواج بهتر نیست تو هوشیاری حرف زد؟
۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۹ آقای دکتر ح
ادمی که مستی رو تجربه کرده باشه میتونه بفهمه کجاهای حرفا درسته کجاها نه

دو بار که بری بیرون بهش عادت می کنی
یه جور اگاهانه از لذت پک عمیق و اخم تو هم رفته نوشتی که هوس کردم.
پاسخ:
منم هوس کردم
یه جور اگاهانه از لذت پک عمیق و اخم تو هم رفته نوشتی که هوس کردم.
۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۰ معلوم الحال
من قسمتای بد آموزیشو ندیده میگرم چون مامانم گفته کارای بدبد نباید بکنی. ولی الان برای من یه سوال پیش اومد بالاخره شما زنا دنبال شوهرید یا نه؟ یه عده هستن در جستجوی شوهرن و براشون پیدا نمیشه. یه عده دیگه هستن که کلی خواستگار دارن نمی خوان ازدواج کنن. من گیج شدم!
پاسخ:
بداموزی نداشت که معلوم دست بندیت اشتباهه یه عده دنبال شوهرن نیس یه عده هم نمیخوان شوهرکنن و بازم نیس
شخصیت داستان یکم زیادی ناامیده
پاسخ:
ناامید نیس فقط تصمیمی برای زندگیش گرفته...من ناامیدی توش ندیدم
وای رخساره. جوابت به معلوم عااالیی بود!
نیست اقا نیست! خخخ :-)))
والا!
پاسخ:
خخخخخ
۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۹ معلوم الحال
ینی چی نیست؟
اینهمه پسر خوب! یکیش خود من مسلط به زبان کفر در حد آی ام بلک بورد ... دارای دیپلم تجری با سه تک ماده و آشنایی با کمک های اولیه در حد بتادین و باندپیچی به صورت فرفره ای ... آشپزیمم در حد املته و اینکه بلدم چایی بزارم (ناموسا این چایی گذاشتن رو خیلی از دخترا توش مشکل دارن) اگه کیس مناسب داشتی درکن بیاد سمت من! شیرینی شما هم محفوظه
** شوخی کردم! حق با تو شوهرش نیست؛ چه برسه یه اینکه خوب هم باشه (برای یکی از دخترای فامیل خواستگار اومده بود بابش ردش کرد. پرسیدم تو این بی شوهری چرا ردش کردین؟ گفتن قاچاقچی بوده )
*** خانم "پریا": شما کار و زندگی نداری به کامنتای من میخندی؟ اگه درستو بخونی قول میدم خودم ردت کنم بری [با این اعصابت میکشی طفل معصوم رو]
پاسخ:
عاقا منم یکی از اون دخترای خووووب وخاااااانمم...چرا کسی منو نمیگیره کار به پریا نداشته باش معلوم پریا رفیقمه شما دوتاهم انگار نه انگار وقت امتحاناته البته خودم اخر ماه دوتا امتحان دارم:|
خانم دکتر از ی طرف نماز از ی طرف شراب. نوچ نمیشه
پاسخ:
خب دین و ایمون هر کسی یه جوره دیگه
بانو حیف شما و جوونیتون و اون سواد و تحصیلات و شغلتون نیست سیگار و مشروب و الکل مصرف کنین؟ خانم دکتر حقتون آب چشمه زمزمزمه بعله. جدی میگما
سلامتی روح و جسمی تونو بخطر نندازید.
پاسخ:
باشه به خطر نمیندازم
اون بالایی هم مال منه ها. همونی که اسم نداره.
بابا خوشم از وبلاگت اومده دارم میخونم نگی این آدم یه چیزیش هست بی مغزِ
پاسخ:
نه کی بدش میادخونده بشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی