یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه... این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست. حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه
این دومین بار تو زندگیمه که از شدت ناراحتی انقدر خندیدم که دل درد گرفتم...فکنم حداقل نیم ساعت بی وقفه داشتم قهقهه میزدم انقدر که تمام صورت و دهنم و پهلوها و شکمم درد گرفت
گاهی وقتی ناراحتی پیش میاد و حق اعتراض نداری یا توقع نداری اون اتفاق ناراحت کننده پیش بیاد و به شدت متعجب میشی، واکنش میشه خنده.
امیدوارم برای کسی این چنین اتفاقی رخ نده.
خنده از سر ناراحتی اونم با این شدت یادم نمیاد!
البته یبار یادم میاد خیلی سال پیش، با همه ناراحتیام به شکلی عصبی می خندیدم که فقط خودم میفهمیدم خنده هام طبیعی نیست.
پاسخ:
جالبه هر دودفه اطرافیان از شدت خنده هام ترسیدن