مرگ
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ق.ظ
سرنوشت رو نمیشه تغییر داد...اگر تو محکوم به شکست باشی هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیر...این جبر کایناته
هرچی بیشتر تلاش کنی زندگی مثل زالو میوفته روی یه رگ اصلیت کم کم تمام خون بدنتو میمکه...تمام ارزوهاتو از بین میبره...قلبتو خشک میکنه. .. تمام شوق زندگی رو ازتمیگیره...هیچی ازتو باقی نمیذاره...هیچی از تو باقی نمیذاره جز یه پوسته توخالی زنده...ادمی که زندست راه میره نفس میکشه ولی زندگی نمیکنه...ادمی که بود و نبودش فرقی به حال کسی نداره...کم کم ادما عادت میکنن که دوست نداشته باشن...کم کم ادما ازت خسته میشن... اونوقته که زندگی برات میشه کابوس... اونوقته که مرگ بهترین جای زندگیه
تمام باورهاتو از دست میدی...تمام قلبتو از دست میدی...شاید مهم نیس...میگن خداهرچی داده خودشم پس میگیره...خب قلب و تمام احساساتت رو خدارو ازت میگیره...دیگه مهم نیست تو چه برزخی داری زندگی میکنی...مهم نیست چقدر هرروز ارزوی مرگ میکنی و نقشه میکشی برای مردن...چون خدا گفته خودکشی گتاه کبیره است...همون خدای مهربون حالا دیگه مهربون نیست...حالا دیگه میشه اون چیزی که از بچگی برای ما ما ساختن...یه خدای ظالم... شلاق به دست...اتیش به دست...میشه خذایی که دیگه هیچوقت بغلت نمیکنه...دیگه هیچوقت ارامش بهت نمیده...اونوقت دیگه همه چی برات تمام میشه...هرکاری برات بی تفاوت میشه...هیچی خوشحال یا ناراحتت نمیکنه...فقط دیگه دلت میخواد روز اخر برسه
مریضم بود...وقتی بخشای مختلفو توی یه بیمارستان بگذرونی احتمال اینکه مریضای مختلف توی بخشای مختلف مریضت بشن خیلی زیاد میشه...خانم 58 ساله...توی بخش داخلی بخاطر خوردن باز به قصد خودکشی بستری بود...هر روز یه اسیب جدید توی بدنش پیدا میشد...زخم بستر...تب...عفونت های مکرر..استفراغای غیر قابل کنترل...خونریزی...کم کم به سمت رنال فیلر میرفت...مشاوره جراحی جهت تعبیه لولوه ژژنوستومی شد...دوران ان پی او داشت طولانی میشد و غذا رو نمیتونست بلع کنه چون همش برمیگشت...قرار شد کیس گراندراند باشه باید یه شرح حال دقیق و کامل میگرفتم...مریض بعد ازجراحی توتال نی دچار امبولی و سکته مغزی و فلج یک طرفه میشه به دنبالش میخواد با باز خودکشی کنه مقدار زیادی باز میخوره و تمام مریه و احشای داخلی رو از بین میبره ولی زنده میمونه...
حالا هرروز که میرم بالا سرش وقتی نگاهم میکنه چنان غم و عمیق و تلاش والتماسی برای مرگو میبینم که نمیتونم زیاد بالا سرش بمونم و میخوام زودتر برم از اتاق برم بیرون...میرم توی اتاق ایزوله تا مریض بعدی رو ببینم...وقت گرفتن شرح حال دیگهطاقت ننیارم و میزنم زیر گریه...مریرمتو راهرو وایمسستم...اشکام سرازیر میشن...اشک و اشک و اشک.. خدایا عدالت تو کجاست؟بهکسی که مرگ میخواد نمیدی ولی کسی که امید کلی ادمه با بی رحمی میکشی
مهربونیت کجاست...عدلت کجاست...دوست ندارم خدایا...از امروز تا همیشه دیگه دوست ندارم...هر کاری میخوای باهامبکن عادل نیستی مهربون نیستی زیبا نیستی...دیگه هیچوقت دوست ندارم...نه روزه نه نماز نه قران نه دعا نه بغلت...هیچوقت
۹۵/۰۴/۱۷