باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش ...بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ق.ظ
مریض جدید تخت اکیوت...میرم بالای سرش...مریض خوشحاله نمیدونم چرا تو بخش اکیوت بستری شده...شرح حال میگیرم...خانم جوون چاق با احساس تنگی نفس و سنگینی روی قفسه سینه...قیافش برام اشناس...مانیتور رو وصل میکنم...همه چی خوبه...اکسیژن میذارم که میپرسم شما از پرسنل هستید؟میگه بلهدکتر میاد و شرح حال میگیره و یکم باهاش حرف میزنه...معاینات رو دکتر انجام میده...سمع ریه ها بنویس کلیر خانم دکتر-واقعا؟چقدر خوب اخه روزی دوپاکت سیگار میکشم...میخنده...دکتر میپرسه جدی؟...یخنده و میگه خانم دکتر ننویسی تو پروندم...میگم باشه...دکتر میگه پرونده رو بیار خانم دکتر تا اوردر بذاریم...-ببخشید خانم دکتر میشه لطفا پرده رو بکشیدلبخند میزنم و پرده دور تخت رو میکشم...با دکتر میریم کنار و میگه هیچیش نیست فقط عصبیه ولی خانم دکتر اوردر اولیه رو براش بذار...مینویسم و نگاه دکتر میکنم دکتر جوونی که موهاش خیلی زود سفید شده...مرد خیلی اروم...اموزش عالی...حرف بی ربط نمیزنه و فوق العاده با شخصیتکنجکاو میشم درمورد زنی که سیگار میکشه...زنی که سیگار میکشه یعنی همه چیزشو باخته...میرم بالای سرش...پشت پرده...اول حالشو میپرسم...گوشیش مدام زنگ میخوره و براش پیام میاد...ازش میپرسم چه سیگاری میکشی...میگم من چی میکشم...میگه از سیگار من هیچوقت نکش خیلی معتاد میکنه به منم گفتن ولی گوش نکردم...خودش حرفشو ادامه میده-من خودم شوهرمو ترک دادم...حالا خودم سیگاری شدم...هر وقت میرفت سر سیگارش سیگارش رو ازش میگرفتم و یه مشت پسته میریخم تو دستش...-ولی اخر اون ترک نکرد و تو سیگاری شدی...-نه ترک نکرد...ترکم کرد...مچشو با یه دختر گرفتم...عاشق و معشوق بودیم...22سالم بود که ازدواج کردیم خیلی همه میخواستیم-پس چی شد؟-ده سال زندگی کردیم...دختر دار شدیم...ببین دخترمو...عکس دخترشو نشون میده یه دختر 8-9 سالش-خداحفظش کنه-بعد از اون نتونستم دیگه باهاش کنار بیام...چاق شدم...سیگاری شدم...طلاق گرفتمغمزده میگم...همه مردا همینن...سرنوشت همه زنا همینجوریه...همین دکترا و پرستارایی که اینجان کم کثافت کاری میکنن-طلاق که گرفت دکترا و پرستارا ولم نمیکردن...هرروز یکیشون بهم پیشنهاد میداد...ولی دخترم...بخاطر اون نمیتونستم دست از پا خطا کنم..بیمارستان پر از کثافت کاریه...-میدونم...البته دخترا هم کم کثافت اری نمیکنن ادم یه چیزایی از اینا میبینه که شاخ درمیاره...یکم گپ میزنیم...گوشیش مدام پیام میاد...یکم که میگذره یکی از پرستارای مرد میاد بالا سرش پشت پرده و من میرم بیرون...میرم و میشینم پیش دکترمیگم باید بره پیش روانپزشک...-ما ادما مشکلات رو الکی بزرگ میکنیم...سیگار میکش یعنی چی؟-خب اقای دکتر هر ادمی یه ظرفیتی داره...بعضی ادما شاید مشکلاتشون کوچیک باشه ولی ظرفیتشونم کمه-خانم دکتر این حرفا نیس...اگه خدا تو زندگی ادم باشه همه مشکلات کم میشهلبخند میزنم و فکر میکنم...این مرد چقدرارومه
۹۵/۰۵/۱۵