شوهر
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۰۱ ق.ظ
س از محدود دختراییه که مدام درمورد شوهرش حرف میزنه...هنوز یه ماه از ازدواجش نگذشته و تنها حرفی که داره بزنه درمورد شوهرشه...دخترا شاید درمورد دوست پسراشون زیاد حرف بزنن ولی معمولا روی شوهراشون خیلی غیرت دارن و کمتر درموردشون حرف میزنن و کمتر به دوستای مجردشون معرفی میکنن
بچه های پزشکی میدونن که فیلد بهداشت یکی از بخشاییه که تو تایم بیکاریت خیلی زیاده...صبحا لازم نیس عجله بکنی تا قبل از اتند به بخش برسی و همه مریضها رو دیده باشی...مریض دیدنی درکار نیس...فقط هراز گاهی با چندتا از مراجعین برای مراقبت حرف میزنی و چندتا پرونده میخونی...پس عملا من و سحرفای زیادی واسه گفتن داریم...انقدر که توی این 17روز من همش دارم غکر میکنم هیچ مردی هست که بتونه اخلاق بیخود منو تحمل کنه یا نه
س مدام داره با شوهرش حرف میزنه حتی وقتایی که فقط یه ربعه از خونه زده بیرون بهش زنگ میزنه و میگه که چکار میکنی...من نمدونم اخه تو نیم ساعت چه کاری داره بکنه..وای من از تلفنی حرف زدن متنفرم...فوقش یه هفته بتونم این کارو کنم اونم با کسی که نزدیکم نباشه که از همه زندگیم مطلع نباشه
گفت هر جا میرن باهم میرن...هر جا میرن کنار هم میشینن گفت نمیتونه تحمل کنه برن جایی و شوهرش دور ازش نشسته باشه...واااای من مرگم اینه که یکی مدام بهم چسبیده باشه هرجابرم بیاد هرچی میکنم ازم بپرسه...
وای من وقتی برم رو سایلنت دیگه تمومه از دیوار صدا در میاد از من در نمیاد...هیچ کس نمیتونه بیاد طرفم هر کس نزدیکم بشه باهاش بد برخورد میکنم و میزنم توی ذوقش و صد البته ناراحتش میکنم...خیلی زود بیحوصله میشم...خیلی زود حرفای مشترکم با ادما تموم میشه...اطرافیا ن خیلی وقتا بهم میگن که مهربون و اروم نیستم ولی مریضام اکثرا میگن دکتر مهربونی هستم...من عادت کردم تنهابرم پارک تنها برم کافه تنها برم رستوران...بشینم یه گوشه و توی سکوت محض کتاب بخونم...تحمل ندارم یکی مدام بهم چسبیده باشه...
خلاصه اینکه اخلاق مزخرفی دارم فکر نکنم کسی بتونه تحملم کنه...اصلا من جز اون ادمایی هستم که نیمیه گم شده ندارن...اصلا خدا منو کامل افریده...دیدین یه سری از زنا هیچوقت ازدواج نمیکنن و وقتی نگاهشون میکنی اصلا ادم زندگی مشترک نیستن...من از اونام...خدا تو خلقت من مونده نمیدونه چجوری یکی خلق کنه که منو تحمل کنه
۹۵/۰۶/۱۷