روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

باور نمیشه اینهمه وقته ننوشتم

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ق.ظ
طبق معمول وبلاگمو باز میکنم که به بقیه دوستان سر بزنم یهو تاریخ اخرین مطلب رو میبینم...باورم نمیشه...یک ماهه قبله تقریبا...عزمم رو جزم میکنم که کل ماجرا هارو بنویسم هرچند کله سحر روز جمعه باشه...این ماه اتفاقات زیادی افتادهاذر که تموم شد با کلی شوق منتظر حقوقم بودم...هر رو میگذشت و من روزی صد بار حسابمو چک میکردم و چیزی واریز نمیشد...هر روز زنگ میزدم شبکه و میگفتن که واریز میشه تا شد بالاخره چهارم و همه گفتن اگه تا پنجم واریز نشه میره برای ماه بعد پس سفت و سخت پیگیری کن ...پس چهارم پاشدم و رفتم شبکه که چرا حقوق من رو ندادن ولی همکارم که بعد از من اومده دریافتی داشته...بعد از کلی این اتاق و اون اتاق شدن کاشف به عمل میاد که مسئول مالی شبکه کد سند حقوقی منو اشتباه وارد کردهحقوقم واریز نشده...سفت و سخت با زبون چرب و نرم حالیش میکنم که خودت اشتباه کردی و باید درستش کنی که حقوقم واریز بشه و اونم محکم میگه که نمیشه و میره تا ماه بعد...میبینم انگار فایده نداره زیاد از جاهای مختلف شنیده بودیم که شبکه شهرستان ما دزده و حقوقا رو از دانشگاه میگیره و واریز نمیکنه پس مستقیم میرم دانشگاه...اخر تایم اداری میرسم...با توپ پر ...که مسئولش میگه خانم دکتر شبکه سند حقوقت رو بده ما یه ساعت بعد واریز میکنیم...پس انگار واقعا کار از شبکه میلنگه...هر روز میرم و میام و تلفن میزنم تا بالاخره وسط ماه حقوقم واریز میشه...انقدر کم و مسخره است که اه از نهادم بلند میشه...ولی باز خدارو شکر...خدارو شکر که کاری دارم انجام بدم که دوسش دارم که حقوقی برای گرفتن دارمروستایی که من توش کار میکنم خب زبونشونو که نمیفهمم...جنایت هم زیاد میشه...ادماش مخصوصا مردهای پرخاشگری داره که خیلی وقتا اسلحه هم دارن...خیلی وقتا ما اینجا طبابت نمیکنیم بلکه اوردری که مریض میخواد رو براش مینویسیم...خیلی مسخره است اما تلاش برای مقابله با این درصد بالای خریت هم مسخره است...بی اعتمادی مریض به علم ما پزشک ها کار ندارم از کجا ریشه میگیره ولی وجود داره و من دیگه سعی میکنم بیخیالش بشم...هرچند بین چهار پزشک مرکزمون خیلی تونستم اعتماد مریض ها رو جلب کنم و باعث بشم که درخواست بدن من ویزیتشون کنم...نمیگم خیلی خفن و باسوادم که اصلا نیستم ولی سعی میکنم حجم توهین هایی که بهم میکنن رو درک کنم و بدونم تمام عقده های فروخورده روحیشون رو برای چی سر من خالی میکنن...سعی میکنم بازن هاشون شوخی کنم شاید برای ثانیه ای هم که شده رنج زندگی رو فراموش کنن...محرومیت و محدویت و سرکوبی رو که تمام سال ها شدن و فراموش کنن و باور کنن من بهشون احترام میذارم و از بالا بهشون نگاه نکنم...از نظر تمام پرسنل مرکز اشتباهه کارم ...همین باعث شده حجم دعوا های اتاق من بیشتر از اتاق خانم دکتر دیگه مرکز باشه...یاد دکتر پ اتند ارتوپدی به خیر که چجوری با مریضا صحبت میکرد و من میگفتم دکتر اعصاب خودتو خرد میکنی و اون میگفت مردمم باید یه جایی حد خودشونو بفهمن...الان اگه منو با این رفتارم ببینه اق اتندم میکنهیه مشکل دیگه هم که مرکزمون داره اینه که مردای این ناحیه از ازار ج*ن*س*ی زنها چه فیزیکی چه روانی انگار به طرز بیمارگونه ای لذت میبرنچیزهایی که شنیدنش قابل باور نیس که در حاشیه یکی از کلان شهرهای ایران به یه اتفاق روتین زن ها تبدیل شده...همین باعث میشه وقتی مریض مردی میاد داخل که تنهاس بترسم از اینکه در اتاق رو ببنده...بترسم از اینکه معاینه کنم...سعی میکنم با مردها مستقیم حرف نزنم...زیاد معاینه نکنم ارایشم که هیچوقت نمیکنمیه روز سر صبح یه پیرمرد خیلی هیکلی اومد تو اتاق و در رو پشت سرش بست و شروع کرد یکی یکی لباساشو در اوردن...ترسیدم و پرسیدم حاج اقا چکار داری...گف میخوام فشارمو بگیری...گفتم باشه لباساتو نمیخواد در بیاری...نشست و فشارشو گرفتمیه روز یه مردی با یه ورق شرح حال که مریض براش نوشته بود اومد پیشم و گف ببینش...گفتم باشه مهر میکنم بره بیمارستان...تشکر کرد و رفت نوبت گرفت...وقتی برگشت و گفت دارو هم بنویس گفتم نمیتونم...فقط مهر...در رو بسته بود  و هرچی لایق خودش بود بار من کرد...هر لحظه صداش بالاتر میرفت و من بیشتر میترسیدم...اروم از کنارش رد شدم و رفتم پیش مسئول مرکز که مرده...بعد از ختم قائله ...کاشف به عمل میاد که این اقا کیس اسکیزوفرن هم هستن...مردم این منطقه هنوز فقط بلدن بچه پس بندازن...مثل حیوونا فقط به بقای نسل فکر میکنن نه به تربیت و بهداششت و بزرگ کردن این بچه ها...وقتی سیاست های افزایش جمعیت اومد...روش های پیشگیری هنوز از این منطقه جمع نشده چون مردم اینجا حداقل 4 تا بچه رو میارن...فاصله ای هم بین بارداری ها وجود نداره بخاطر همین اینجا هنوزوسایل پیشگیری توضیع میشه و تی ال برای خانم ها انجام میشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۷
زیرزمینی

نظرات  (۱۰)

سلام
پاراگراف آخرتون نشون میده هنوز نگاه از بالا به مریض رو دارید.
پاسخ:
سلام حرف شما هم نشون میده هنوز بدبینی و نفرتی که معلوم نیس از کجا میاد نسبت به پزشکا دارید
نه من نسبت به چیزی یا کسی صفر و صدی نگاه نمیکنم. مطلبتون رو که خوندم خوشحال شدم که یه پزشک داره میگه که نگاه از بالا چیز خوبی نیست، چیزی که الآن تو پزشکا مد شده (البته تقصیر به خود مریضا برمیگرده که علم پزشکی رو خیلی دست بالا میگیرن). ولی در رابطه با پاراگراف آخر یاد طرح عقیم کردن گورخوابها افتادم و اینکه مساله بچه کمتر یا بچه بیشتر نیست. مساله فرهنگ و سواد یک جامعه ست.
پاسخ:
یه وقت یه مفر میخواد تغییر کنه...یه نفر نمیخواد یا نمیتونه ولی تلاش میکنه...ولی کسی که خودشو علامه دهر میدونه نمیخواد از منطق سنگ شده خودش فاطله بگیره از دست دکترا که هیچ از دست خدا هم کاری برنمیاد
چقدر خستگی تو تن آدم میمونه که حقوقشو ندن
و بعد از این همه دوندگی خیلی هم کمتر از تصورش باشه

اما خدا رو شکر که تنت سالمه
خدا رو شکر که پزشکی
خدا رو شکر که حقوقی گرفتی
خدا رو شکر که مستقلی
پاسخ:
بله غزل عزیز خدارو بخاطر همه چی شکر ولی گاهیم غر بزنیم بد نیس دیگه...بالاخره باید خودمو تخلیه روحی کنم دیگه
سلام خانم دکتر جونم
راستشو بخوای یه کم ترسیدم از دوران طرح :/ چرا با این همه پیشرفت تو دنیا مردم ما هنوز اینقدر کم میفهمن ؟ چرا هنوز درک نمیکنند که زن هم انسانه و برابر با اونها ؟ چقدر فاصله ی طبقاتی از نظر درک و فهم و فرهنگ وجود داره بین دانشگاهی که توش درس میخونیم و جایی که باید بربم توش کار کنیم ...
پاسخ:
سلام عزیزم...بله دیگه تازه مثلا جای نزدیک شهرم...تو کوه و بیابون نیستم...خب باید کم کم عادت کنی دیگه...نگران نباش هیچکس اندازه من سوسول نبود
سلام . ما هم مرتب به وبلاگتون سر میزدیم ولی هیچ تغییری اتفاق نمی افتاد
واسه گرفتن پول منم کلی درد سر داشتم و تا پای برگشت زدن چک بیمارستان پیش رفتم ولی یه 24 ساعت دیگه هم صبر میکنم .
هووووفف که هیچی نگو از این ولایت . دیوونه خونه س . بزار هیچی نگم داغ دلم تازه نشه
پاسخ:
ای بابا...اینهمه حجم دزدی باور نکردنیه.کجای مهربان.ایندفه کجای ایرانو زیرپا گذاشتی؟توهم کم پیدایی خبری ازت نیس
به به. سلام خانوم دکتر. ما یه ماهه چشم انتظارتیم. کارت خیلی سخته. خدا قوت.
پاسخ:
سلام رافایل عزیز همیشه میخونمت حتی اگر نظر نذارم...حس و حال نوشتن نداشتم این چندوقت
سلاام
چقدر دلم واسه نوشته هات تنگ شده بود خانم دکتر مهربون
من ک فقط با خوندن ترسیدم از اون ادمها!!!
پاسخ:
سلام نترس عادت میکنیم...چاره ای جز عادت کردن نداریم
۱۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۰ معلوم الحال
سلام :)
ما هم خسته شدیم بس اومدیم و دیدیم مطلب نمیزاری!
حالا پولی که گرفتی رو بیار تقسیم کنیم
پاسخ:
مورچه چیه که کله پاچش چی باشه
تو اون روستا یه آدم درست درمون پیدا نمیشه؟
شما واسه حقوقتون زنگ میزنید ولی من اگه حقمو ندن یا اگه به کسی قرض بدم نده روم نمیشه چیزی بگم.
مگه اینکه دیگه خیلی فشار روم باشه.
پاسخ:
ادم درست درمونم یکی دوتا هست که همشونم از یه فامیل خاصن
تو اون روستا یه آدم درست درمون پیدا نمیشه؟
شما واسه حقوقتون زنگ میزنید ولی من اگه حقمو ندن یا اگه به کسی قرض بدم نده روم نمیشه چیزی بگم.
مگه اینکه دیگه خیلی فشار روم باشه.
پاسخ:
خب منم نسبت به بقیه ادمایی که تو شهر زادگاه درس خوندن و همینجا هم طرح میگذرونن خیلی کم رو ترم و باسیستم اشنا نیستم ولی خب حقو باید گرفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی