هیچکس مراقب سایه ها نیست
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ
درمن اواز زنی ست
که درباوری سخت مرده اند
درغیرتی که درخانه خاک خورده
در عشیره ای که زیبایی اسب ها
ازلبخندهای زن
بیشترجلوه داشت
پنجره راباز میکنم
حواسم را پرت میکنم بین شلوغی شهر
تنهایی کفشش را میپوشد
کیفش رابرمیدارد
میرود سرکار
برمی گردد
به سیگارش پکی عمیق میزند
قرصش را میخورد و تخت میخوابد
تنهایی یک زن است
برای تنهایی ام
میزی رزرومیکنم درکافه ای شلوغ
این سوی میز منم
انطرف زنی که بی شک عاقل نیست
صدای تلویزیون را کم کن
وبه من بیشتر از گوینده خبر گوش بده
چه خبری بزرگتراز اینکه
دلم برایت تنگ شده است
درست اندازه ی مهربانی ات از تو دورم
وتوبه اندازه ی دلتنگی ام
دورتر از تمام مهمان ها درعکس ایستاده ای
وکالت میدهم به مردی
که قراراست لهجه ی عربی اش
مرادرقاب عکس
کنارتو بنشاند
من بلوطم
واتش گرفتنم حتمی ست
وقتی خوشبختی ام رابا مردی قسمت کردم
که ظرافت دستهایم را نمیفهمید
وخانه رابا جنگل اشتباه گرفته بود
بدون اجازه بیا به دیدنم
که اینهمه سال من هم
بدون اجازه دوستتداشتم
صدای من به تو نزدیکتراز دستهایم بود
وقتی پشت فرمان ماشینت نشسته ای
وگریه میکنی تمام طول راه را
توباید خیلی وقت پیش از مردنت
ازاین شهر میرفتی
درست قبل از عاشق شدنت
درست قبل از خرید حلقه ی ازدواج
اجازه بده
زیبایی ام راترک کنم
وانقدردوستت داشته باشم
که به زنی دیگر فکر نکنی
۹۵/۱۱/۲۳
وبلاگتون خیلی عالی و زیبا هست.
پیشنهاد می کنم از سایت های زیر هم دیدن کنید.
ساخت وبلاگ حرفه ای
http://parsablog.com
تبادل لینک رایگان
http://bloglinks.ir
با تشکر