جمعه
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ق.ظ
چقدر دلم میخواست امروز جمعه بود...یا مرخصی بودم...یا تعطیلات بود...هیچ کاری ندارن که انجام بدم هیچ تفریحیم مد نظرم نیس...فقط انگار خستم
باز خوبه دوستانی دارم که هرروز ماجرای جدیدشونو برام تعریف میکنن...دوستی دارم که تقریبا هر هفته یه خواستگاری جدید براش میاد و خدا خیرش بده زنگ میزنه برا من تعریف میکنه و کلی روحم تازه میشه...البته کلیم باهم از دست پدر مادرامون حرص میخوریم...و کلیم میخندیم...تو اولین فرصت باید بیامو بنویسمش
بعدا نوشت:با چندتا از دوستان که حرف میزنم پی میبرم که عجب دختر عصیان گریم...تازه من هیچوقت خودمو عصیان گر ندونستم چون همیشه خودمو با خواهرم مقایسه کردم...ولی به این نتیجه رسیدم هرچه دوستان زن زندگین من نیستم...البته اگه یکی پیدا بشه و روح منو اروم کنه شاید دست از عصیان بردارم(از این دری وری جات که ادم خودشو گول میزنه)ولی خدایی خونه داریم خوبه...روحیاتم به کلفت خونه بیشتر میخوره تا زن خونه
۹۶/۰۷/۱۸
وب زیبایی دارید،ایشالا که همیشه موفق باشید.
میشه ازتون خواهش کنم از وب منم دیدن کنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم
ممنونم و منتظرتونم