عاشقانه
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۱ ق.ظ
داستان های عاشقانه اوامه دارن...هرچقدر منو خوشحال یا ناراحت کنن...گاهی خوب گاهی بد...گاهی با لبخندی از سر خوشحالی...گاهی با لبخندی از سر تمسخر...گاهی باکنایه...تابستان ها همیشه پر از اتفاق و پاییر ها همیشه پر از عاشقانه هاهستن...هرچند من خودم یه روز گرم تابستون اونم لنگ ظهر عاشق شدم...چقدر تغییر کردیم...چقدر عاشقانه هامون عوض شد
خانم س از عشق اول و طولانیش جدا شده و حالا نمیدونم به چی فکر میکنه
ط عاشق شده دوباره و برای خودش و طرف مقابلش چقدر خوشحالم...هرچند که اون لحظه ابرو بر هیچوقت یادم نمیره و شاید نقطه عطف پایان ها بود...ولی خب پشیمونم نیستم فقط شرمندم
اقای ر ازدواج کرده و چقدررررر اسم زنشو مسخره کردم...خب تاحالا نشنیده بودم و به نظرم معنی مسخره ای داره
ف ازدواج کرده و هنوز بچه نداره بعد از 6 سال
م نمیدونم کجاست ولی امیدوارم هرجا هست خوشحال باشه
م هم عاشق که نه ولی حتما یه فکرایی تو سرش هست و نمیدونم چرا انکارش میکنه
ه هم کسیو دوست داره ولی نمیدونم چقدر و چجوری
ح رو هم هیچوقت نتونستم بفهمم حقیقت احساس و وجودش چیه...فکر تو سرش چیه
ولی امیدوارم همه زندگی های شاد و ارومی داشته باشن
پی نوشت:یادم رفت بگم که تابلوه محمدامینم عاشق شده
۹۶/۰۸/۰۴