روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

15 ابان

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۳۷ ق.ظ
مغزم داره میترکه...انگار این ماجرا هیچجوری هضم نمیشه...نمیتونم از خودش بپرسم...نمیتونم مجبورش کنم درمورد مسایل ناراحت کننده اش با من حرف بزنه...نمیخوام قضاوتش کنم میگه امروز چطور بود؟ میگم حس میکنم مغزم داره و ذوب میشه واز بین سوچورهای جمجمه ام میزنه بیرون میگه فکرت مشغوله؟ نمیگم اره نمیگم مشغول توه نمیگم سوالایی که نمیتونم بپرسم مدام تو مغزم رژه میره نمیگم ناخوداگاهم حقو کامل به اون میگه ولی حرفای تو برعکسه اینه...نمیگم چقدر نمیتونی حرف بزنی نمیگم چقدر نمیدونی...نمیگم خودمو چقدر مقصر میدونم فقط بی معطلی یه نه براش تایپ میکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۱۵
زیرزمینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی