روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

9 دی

جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ
بین ماماها دعواشده که کدوم ماما بیاد تیم سلامت من باشه...انگار دسته منه...نشستن باهم شور گذاشتن که کدوم پزشک بهتره به این نتیجه رسیدن من بهترم رفتم ارایشگاه و یک میلیون تومان ناقابل خرج کراتینه موهام کردم...میخوام پزشکی رو ول کنم برم دلاک بشم...بعد از 7_8ماه ابروهامو برداشتم و شانس اوردم ناخن کارش سرش شلوغ بود وگرنه یه بلایی هم سر ناخنام میوردم و کلا حقوقو به فنا میدادم...تازه خواستم موهامم رنگ کنم که دیدم اندر دهات ما این قرتی بازیا حرومه یه همچین ادم تنبلی هستم در ارایشگاه رفتن...همکارم دندوناش لمینیته دماغش عملیه تازه میخواد پروتز برست بذاره و کلی ساله که داره میره باشگاه که برزیلین بات دربیاره....یه سری کارا دیگه زیبایی هم کرده که اگه اینجا بنویسم فیلتر میشم...خلاصه اینکه من به طرز وحشتناکی دارم تمام تمرکزمه میذارم که مثل ایت ادم انقدر درگیر بدنم نشم...ادم به خودش برسه خوبه ولی اینکه معیار برتی ادمها براش جسمش باشه خیلی بده...فعلا تو یه اتاقیم و خیلی باهم حرف میزنیم و عقایدمونو بیان میکنیم منتظرم زودتر اتاقم درست بشه و از پیشش برم یادم میاد کنکوری بودم یبار وسط دوتا ابروهام یه جوش زدم اندازه یه سکه صد تومنی...بعد کلاس فیزیکم داشتم هرچی فکرکردم دیدم نمیشه کلاسمو نرم...رفتم...با پرویی تمام ردیف اولم نشستم و اخرشم رفتم از استادمون سوال پرسیدم تا نگام کرد یه هییییییی بلند گفت...استادمون یه پسر جوون بود 5_6سال از خودمون بزرگتر بود وکلی داف بود و همه دخترا تمام تلاششونو میکردن مخشو بزنن بعد من اونجوری پی نوشت:از موقعی که یادم میاد دلم میخواست عروس بشم فقط و فقط بخاطر اینکه لباس سفید پفی بپوشم بقیه دخترا شماهم اینجوری هستین یا فقط من مریضم؟ پی نوشت:صبح اول وقت بین اینهمه مریض تو اونهمه شلوغی یهو دیدم اسمش افتاده رو گوشیم اول فکرکردم اشتباه میکنم بعد فکر کردم شاید دستم خورده و من دارم زنگ میزنم بهش بعد دیدم نه خودش داره زنگ میزنه...برداشتم فهمید شلوغم گفت بعدا زنگ میزنه...خیلی جالب بود...حالا زنگ زده...بعد از اینهمه وقت...حالا که هر روز لبخند میزنم و میگم لعنتی چقدر قشنگ عاشقی میکنی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۸
زیرزمینی

نظرات  (۲)

در مورد اون مورد برزیلی فقط سکوت می کنم :-/
من هم عشق لباس عروسم به همین برکت قسم ؛-)))
پاسخ:
خدا رو شکر یکی مثل خودم پیدا شد
من از وقتی یادم میاد از عقد و عروسی و لباس عروس این صحبت ها بدم میومده ...
البته در اِبنُرمال بودن من شکی نیست
پاسخ:
وا چرا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی