9 بهمن
دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۳۵ ق.ظ
دوس دارم برم 10 روز بمیرم.نه کار کنم نه درس بخونم نه فکر کنم...ده روز بمیرم...مثل یه مرگ مغزی
انقدر بیحوصله ام که میخوام پاس بگیرم برم کافه...هرچقدر قیافم داغونه ولی خب چکار کنم میدونم اگه حواله بدم به فردا کلا نمیرم...کتابم همراهم نیس که برم کافه بخونم...فقط جزوه باهامه...واسه همین دلم میخواست یکی بود که میشستم باهاش حرف میزدم...زنگ میزدم میگفتم فلان ساعت اونجا باش...نه بگه وای نه من حاضر نیستم ارایش نکردم طول میکشه حاضربشم...نه بگه نه بیا بریم یه جا دیگه...نه بگه نه گرونه نریم...نه خیلی نه های دیگه...بی تکلف بیاد بریم
یادمه تو شهر غریب بودیم چند روزی بودیکی از دوستان درگیری عاطفی داشت...روز اول نرفتم باهاش ...وقتی برام گفت چه خریتی چند روز پیش کرده و حالا اروم شده...یکم باهاش حرف زدم چند ساعتی همو سرگرم کردیم طرفای 9 شب بود که گفت میره یه قدمی بزنه...خسته بودم و هوا سرد بود و من معمولا شهر غریب تو تاریکی جایی نمیرفتم...وقتی رفت یه ربع بعد بهش زنگ زدم گفتم هرجا هستی بمون اومدم...رفتم و تا 11 پیاده روی کردیم...window shopping کردیم به قول خودشون و برگشتیم...
کاش الان یکیم با من میومد میرفتیم بیرون...غرمیزدیم میخندیدیم...داداشم میگه تو اگه فقط یه دوست صمیمی تو شهر زادگاه داشتی حتی درسم نمیخوندی که بری
خب حالا که ندارم میخونم...مثل یه زن قدرتمند با تنهاییم کنار میام و میپذیرمش
۹۶/۱۱/۰۹
همکلاسی داشتم که بین انتراک رفته رژ تمدید کنه ! اونم در شرایطی که اصلا رژش پاک نشده بوده :/