16 روز تا دستیاری
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۵۶ ق.ظ
بعد از اینهمه وقت دوباره باید خواب اون روزو ببینم و با وحشت از خواب بیدار بشم؟؟؟
امروزم دوباره با یکی از دوستان پیرزنی حرف زدم...انگار خیلی روحیاتم تغییر کرده
جالبش اونجاس که من همیشه از مردایی خوشم میاد و اونها از من خوششون میاد که حتی یک درصد هم امکانش وجود نداره منو به عنوان همسر ایندشون انتخاب کنن
از مسیر کتابخونه تا خونه متنفرم...یکی از زیباترین جاده های شهر باعث میشه من تمام مسیر به تمام دروغ ها و ادم های دروغگوی زندگیم فکر کنم...فکر کنم دخترایی مثل من که هر لحظه دارن دروغ گوهای زندگیشونو بالا میارن کم نیستن...هر چند زیاد هم نیستن...دخترایی که میجنگن که احساساتشونو برای خودشون نگه دارند...لبخند بزنن...اشک هاشونو فرو بدن...و هرگز دیگه اعتماد نکنند...از کنارم که رو میشه...نه دست دختره رو محکمتر فشار میده نه لبخند روی لبش محو میشه نه تپق میزنه...فقط بانگاهش تمام نفرت دنیا رو میریزه توی وجودم...از کنارش رد میشم و بلند میگم دروغگو...به راهم ادامه میدم و میشنوم که دختره میگه چی گفت؟؟؟بلندتر میخنده و میگه ولش کن عزیزم مردم خلن
۹۷/۰۱/۲۰