پذیرش
سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۷ ب.ظ
چقدر از ایرادات خودتون رو پذیرفتین؟چقدر سعی کردین تغییرش بدین؟چقدر به نظرتون تغییر میکنه؟
بذارید مثال بزنیم
مثلا شما شونه های باریک و باسن بزرگی دارید و با وجود وزن متناسب ولی بنظرتون زشته چقدر میتونید تغیرش بدید؟
مثلا چقدر میتونید رنگ پوستتون رو تیره تر یا روشن تر کنید؟
مثلا شما ادم منظمی هستید که ممکنه باعث خستگی خودتون یا دیگران بشه
بذارید یکم مثال های بدتری بزنم
مثلا شما ادم عجولی هستید...چقدر میشه عوضش کرد؟چقدر میشه صبور شد؟
مثلا شما ادم تند خو یا زیادی مهربون یا زیادی شوخ یا زیادی کم حرف زیادی لوس زیادی گریون یا هزار تا زیادی دیگه هستید...انقدر که ویژگی بارز شما شده...مثلا شما رو با فلان اخلاقتون میشناسند...شما هم قبول دارید...به نظرتون چقدر میشه تغییرش داد. و تا چه سنی؟
من سعی میکنم کم کم خودمو قبول کنم و نقاط ضعفم رو بهتر کنم ولی توی 28 سال زندگیم فهمیدم تا حدی میشه تغییر کرد نه اونقدری که بقیه ازت میخوان نه در حد ایده ال...حتی اگه اون خصوصیت شما باعث ازار بقیه یا حتی خودتون بشه...
مثلا من بیشتر از این نمیتونم صبور باشم...بیشتر از این نمیتونم مهربون باشم...بیشتر از این نمیتونم پرحرف باشم...بیشتر از این نمیتونم اروم باشم و تند خو نباشم و پذیرفتم این ادمی که اسمش خانم دکتر تمام وقته پر از ایراداتیه که من اعتقاد دارم ذاتشه و همه ادم ها همینجورند...حالا بعد از مدتها در کنار ادم هایی قرار گرفتم که ایرادات منو بیشتر از خوبی هام یاداور میشن...انقدر که من حرفاشونو اینجوری میشنوم...تو بدی تو بدی تو بدی...و این تو بدی ها انگار تا ابد ادامه دارن انگار هیچ خوبی وجود نداره و من این وجود خاکستری خودمو سعی میکنم دوست داشته باشم......حتی اگر بارها و بارها خودمو توضیح بدم یا حتی اجازه توضیح بهم داده نشه...هیچ ادمی کاملا سیاه یا کاملا سفید نیست
شنیدن این بد بودن ها اول اعتماد به نفس ادم رو میگیره...بعد ادم رو تنها میکنه و بعد به جایی میرسه که ادم مدام به خودش میگه من واقعا بدم...ولی گاهی این بدبودن ها رو نمیشه تغییر داد...ادم ها رو نمیشه رنگ پوستشونو عوض کرد نمیشه بیشتر از یه حدی مهربون تر شادتر صبورتر خنده رو تر و خیلی چیزای دیگه کرد...
حرفاشو که بهم میزنه وقتی تمام این جوابها توی مغزم رژه میره وقتی از صمیم قلبم جایی که ته نداره دوسش دارم ولی اجازه نمیده که حرفامو بزنم...اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه
من چند نفرو اینجوری زیر بار حرفام له کردم؟به چند نفر اجازه توضیح ندادم؟چند نفرو وا دار کردم از خودشون متنفر باشن؟
مطمئنم دارم تقاص تمام اون حرفامو و ادمایی که رنجوندمو میدم
انقدر میگه و میگه و میگه که شروع میکنم بالا اوردن...تمام غذاهای خورده و نخورده ناهار رو بالا میارم...یاد همخونم میوفتم که وقتی ناراحت میشد شروع میکرد استفراغ کردن و من اونموقع با خودم فکر میکردم چقدر یه نفر ممکنه ضعیف باشه که از ناراحتی بالا بیاره...و همچنان به عق زدن ادامه میدم...
تمام خودم و روح و روان خاکستری مایل به سیاهم رو بالا میارم و مدام این بد بودن توی ذهنم رژه میره...بد بودن هایی که تمامی ندارن...
یادم میوفته وقتی چند ماه بعد از خودکشیش برگشتم بهش گفتم خدا ادم هایی که خودکشی میکنن رو دوس نداره و چشم های بی فروغش رو بهم دوخته بود و لبخند تلخی زد...ولی من تنها یه دختر 15 ساله بودم...دختری پر از شور زندگی که تلاش میکرد کسیو که دوس داره از مرگ و افسردگی نجات بده...حالا دارم تقاص اون لحظات رو پس میدم...
یاد روزی افتادم که بهش گفتم مرگ من چیزیو تغییر نمیده ولی مرگ تو تغییر میده و اون اشک ریخت...هرچند هنوزم بعد از 10 سال نفهمیدم کجای حرفم ازارش داد...ولی حالا دارم تقاص تمام اون حرفا رو پس میدم...
سکوت میکنم و به عق زدنم ادامه میدم تا حرفام...رفتارام اشکام و شاید حتی گاهی وجودم کسیو ازار نده...هر چند میده...برای سفید کردن شخصیت خاکستریم راهی بیشتر از سکوت بلد نیستم حتی اگر همین سکوتم ازار دهنده باشه
هر روز و هر روز بارها با خودم میگم ادما رو دوس داشته باش حتی اگه خاکستریشون پررنگه ...بعضی خاکستریا بیشتر از این سفید نمیشن...ذات ادما عوض نمیشه...همینجوری دوسشون داشته باشیم...و سعی میکنم خودم رو دوست داشته باشم هر چند کم...هر چند بد بودن هام تا ابد ادامه داشته باشه...حالا مدتیه که دارم تمام حرف هام و بدی هام و کم بودن هام رو بالا میارم...هرچند توضیح پزشکی نداره ولی حالا علت تمام اون عق زدن ها رو میدونم
۹۷/۰۴/۱۹