شهر غریب
شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۶ ق.ظ
یه شهر چقدر میتونه براتون مهم باشه؟چه میتونه مهمش کنه؟
حالا که تو شهر غریبم توی این تابستون گرم هوای بهاریش...درختای بلندش برام دوست داشتنیه...هر لحظه و هرجاش برای من پر از خاطراته...خاطراتی پر از خنده غم گریه و شادی...من اینجا دانشجوی پزشکی شدم...اینجا عاشق شدم...اینجا هر لحظه و هرجاش پر از خاطرات دیدار ادم های مهم زندگیمه...لحظات مهم زندگیم...اینجا بود که رفیق پیدا کردم...فهمیدم ترس چیه...عشق چیه...تلاش چیه...اینجا فهمیدم ادم هایی هستن که اونجوری که ما زندگی میکنیم زندگی نمیکنن...من توی این شهر بزرگ شدم...
زبان خاص مردم اینجا که روزی ازش نفرت داشتم الان برام شیرین ترین اهنگه...معماری خاص این شهر الان برام جذاب ترینه...ادم هایی که همه برام غریبه اند برام جذابه و مدام و مدام لبخند گوشه لبمه که نمیتونم جلوشو بگیرم...
گز کردن پیاده مسیر های قدیمی...رفتن به بیمارستان اصلی شهر...دیدن سال پایینی هایی که بااحترام ازت درمورد روزگار طرح میپرسن...همه و همه جذابن...
این کافه ای بود که همیشه تنها میومدم...این پارکی بود که مینشتم تا بازی بچه هارو ببینم تا غمم یادم بره...اینجا اولین بار دیدم...اینجا عاشقش شدم...اینجا گریه کردم...اینجا ازم عصبانی شدم...اینجابرف بازی کردیم...اینجا به هم غر زدیم...اینجا دعوا کردیم...این مغازه شیرینی فروشی بود...اینجا رستوران ایتالیایی بود و حالا چه رونقی داره...اینجا محل قرار های عاشقانه بود...و تمام این شهر جایی بود که من عاشقه تنهایی هایم شدم که گاهی انقدر برام ازار دهنده بود...
تنهایی شاید تو 25 سالگی سخت بود و نفرت انگیز...ولی حالا جذابه و شادی اور...راه رفتن توی خیابونای پر درخت این شهر منو یاد روزای اول وردم به این شهر میندازه...اون زمان که دنیا تو چشمم شادیش فقط بودن درختای سرسبز بود و این برای من کافی تر از تمام شادی های دنیا بود...حالا
برگشتم به همون روزا...حالا جای یه دختر 20 ساله یه دختر 28 ساله و یه خانم دکتر کامل داره این شهرو متر میکنه...و من عاشق این شهرم
شاید دلم نمیخواد دوره رزیدنتی رو اینجا بگذرونم یا حداقل انتخاب اولم نیست به هزار و یک دلیل ولی اگر نتونم تهران قبول بشم حتما اولین انتخابم زندگی تو این شهره...هر چند فرهنگ ما با مردم این شهر زمین و اسمون فرق داشته باشه...ولی این شهر پر از روزهای مهم جوونی های منه
۹۷/۰۴/۲۳