منطقه جنگی 2
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۰ ب.ظ
تمام مدتی که از دیشب تا امروز بالا سر داداش بودم همه فکر میکردن من زنشم و عروس بابا که دکترم...با وجودی که من و بابا و داداش تقریبا کپی هم هستیم از نظره چهره و قد و هیکل...نمیدونم اینکه خواهر یه مریض بمونه بالا سر مریض عجیب بود یا اینکه یه اقای دکتری دوتا بچش دکتر باشن...خلاصه یاد وقتی افتادم که واسه خواهر برای سزارینش دوروز موندم بیمارستان و اون موقع تقریبا همه اوا میگفتن خواهرشی؟!
خلاصه بعد از کلی کشمکش اپاندیس به صورت لاپاروسکوپی عمل شد...درد کشیدن سخته...اگه عزیزت باشه مخصوصا...تمام مدت داشتم فکر میکردم اگه من درد میکشیدم حتما میزدم زیر گریه...
یه مزیت دیگم داشت اینکه به یاد دوران اینترنی تمام شب بیدار بودم و ایستاده یا نشسته روی یه صندلی بودم...و صبح دیگه واقعا بعد از ساعت 9 فقط داشتم زور میزدم که جلوی استفراغ کردنمو بگیرم و مامان اینا موندن و من برگشتم...یادمه اینترنم بودم وقتایی که نمیشد بخوابم دقیقا همینجوری میشدم
۹۷/۰۴/۲۷