این شباهت های متفاوت هر روز اشکارتر میشود
دوشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ق.ظ
توجه:نوشته هایی که برچسب داستان های یک پزشک میخورن یعنی کل ماجرا داستانه باقسمت هایی از واقعیت.لزوما زندگی من نیستند.لزوما برای کسی اتفاق نیوفتادند.معمولا من داستان هامو با ایده از زندگی اطرافیانم مینویسم.داستان زیر که میخونین داستانیه حاصل مخلوطی از سه زندگیه واقعی و تخیلی.که من خودمو جای شخصیت اصلی داستان گذاشتم و مینویسم که بدونم بودن در شرایط مشابه چه حسی میتونه داشته باشه و شاید اینجوری ادم های اطرافمونو با مهربونیه بیشتری قضاوت کنیم
انقدر کامنتای عجیب و غریب گرفتم سر این نوشته که مجبور شدم توضیح بدم
گفت حالا از بین شما کی از همه نازدار تره؟
خندیدم و گفتم در برخورد با پسرا یا کلا؟
خندید و گفت کی از همه پسر تره؟
گفتم من ترجیحم اینه که اینجوری باشم ...اینجوری راضی ترم
گفت کی ماجراهای عاشقانش بیشتره؟
گفتم کی از هم دعوا بکن تره و خندیدم
گفت تو خیلی جذابی برای پسرا
بیخیال نگاهش کردم و گفتم برعکس میگن که
گفت تو قشر خاصی از پسرا عاشقت میشن...پسرایی که تو یک نگاه عاشق نمیشن...پسرایی که دنبال یه ادم قوی ان
گفتم پسرایی که دنبال یکی ان که خرجشونو بده؟
گفت نه پسرایی که بعد از 12 سال یادشون نمیوفته باید برن سراغ یکی دیگه ...گفت پسری که عاشق تو میشه...مدیونه خودشه واسه همین نمیذاره بره...نمیتونه بره
خندیدم و سری تکون دادم که یعنی برام مهم نیست و گفتم من اتفاقا خیلی دختر ضعیفیم فقط ادای قوی ها رو در میارم
گفت پسرا یه دختری میخوان که تو سختی کنارشون باشه...بار زندگی رو با هم به دوش بکشن حتی اگه بشکنن...تو میگی ضعیفی چون درون خودتو میبینی...حس ترست تو سختیا...ولی تو پای همه چی می ایستی و زندگیتو میسازی بدون اینکه کمک بخوای...همه ادما یه جایی کم میارن و میزنن زیر گریه ولی یکی کمک میخواد و ادامه نمیده یکی مثل تو گریه اشو تو تنهایی میکنه و باز پا میشه
ادای خنگا رو درمیارم و میگم مجبورم اخه هیچکس منو نمیخواد
نمیفهمم چرا این حرفا رو میزنه و میگم من همون دختریم که شبیه دخترا نیس...همون مردیم که ادای دخترارو در میاره...همون دختری که هیچ مردی عاشقش نمیشه...
میخنده و میگه...من مردم...بذار تو این چیزا من نظر بدم...کی این حرفا رو بهت زده؟اره تو اون دختری نیستی که پسرا تو نگاه اول غرق قیافه و ناز و عشوه اشون بشن...تو اون دختری هستی که پسرا...ده درصد پسرا...وقتی شناختنت میشی زن رویا هاشون...همون دختری که نمیشه فراموشش کرد...
نمیدونم داره حرف جوونیای خودمونو میزنه یا من زیادی خوش بینم...نمیتونم ازش بپرسم...نمیگم کسی که زد زیر همه چیز تو بودی...کسی که ادعای عاشقی داشت تو بودی...کسی که میگفت عشقش ابدیه تو بودی...کسی که ازدواج کرد تو بودی...کسی که تو بغلت گریه کرد من بودم...کسی که دوباره سرجاش ایستاد من بودم...کسی که یاد گرفت تو تنهایی اشکاشو پاک کنه من بودم...نگفتم حالا که برگشتی ...برگشتی که چی اصلا...نگفتم که من و تو حالا دیگه هیچ شانسی نداریم...
دستمو گرفت و گفت احمق بودم که اون سال ها کاری کردم که از دستت بدم...من به خودم مدیونم که الان ندارمت...
گفتم میشه دستمو ول کنی؟
نگفتم که چندشم میشه از اینکه بهم دست میزنی...نگفتم که نمیخوام باشی
دستمو فشار داد و اروم ول کرد...سرشو پایین انداخت و گفت من مقصرم
اروم گفتم تو اون اتفاق هیچکس مقصر نبود
۹۷/۰۵/۰۱
به آخر نوشته ات که رسیدم تمام موهای تنم سیخ شد.تمام وجودم غرق حسرت شد انگاری زیادی رفته بودم جای تو.نمی دونم اسمش همذات پنداری یا همزاد پنداری؟؟همون حال رو داشتم.
اصولا من زیاد و راحت میرم تو حس آدما.چون با تمام وجودم می خونمون (تو وبلاگ).باتمام وجودم گوش میشم برای آدمها (تو دنیای واقعی منظورم نه وبلاگ)
الان هم اشکم پشت چشمم اومد ولی نداشتم بیرون بیاد چون نمی دونستم جواب بچه مو که غرق خندیدن هست و بازی چی بدم