خاطرات
شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ق.ظ
1.پدر خواستگار سابقم اومد تو.مهرمو که دید پرسید کی هستی اشنایی دادم گفت فلانی ام.شناختم.خواستگار نمیشه گفت چون من 17 ساله و پسر اون 18 ساله بود.به بابام گفته بود دوتاشونو بفرستم خارج درس بخونم.پسرش وقتی 22ساله شد در اثر یه بیماری عصبی فلج شد و خودش مشکلات زیادی(خیلی خیلی زیاد)پیدا کرد.وحالا با وجودی که میدونستم سنی نداره ولی تمام موهاش سفید شده بود.خیلی دوست داشتم بدونم پس همه اون حرفاش و نگاه کردنش وقتی ویزیتشو پس دادم چه فکری با خودش کرده(منظورم اینه که حتما خیلی دلش سوخته برای پسرش و ناراحتش شده که پسر اونم میتونست مثل من سالم باشه ولی نیست)
2.با شرح حال مریض میخوام معاینه سینه کنم به همراه مریض که اقا بود میگم لطفا بیرون باشد درم ببندید.میگه من شوهرشم.میگم بله ولی منم خانمم روم نمیشه جلو شما معاینه کنم و از حاضر جوابی اقاهه قرمز شدم که مریض خودش مرده بود از خنده میگفت دکتر به این خجالتی ندیده بودم که قرمز بشه
3.انقدر ذوق میکنم مریضایی که میان و میگن رفتن شهر غریب فلان بیمارستان یا فلان دکتر بعد میگم خب فلان جا یا فلان کارو باید میکردی بعد میگن خانم دکتر دکترای شهر غریب رو مشناسی و من میگم بله وهمون شهر درس خوندم.مردم شهرزادگاه فکر میکنن دکترای شهر غریب باسواد تر و بهترن
4.دختر جوون و ترسیده با یه خانم سی و چند ساله بدون نوبت مستقیم اومدن تو اتاق پزشک بدون نوبت منشی پشت سرش اومد تو گفت خانم ویزیت.گفت ویزیت باید بگیرم؟که سر قیمت ویزیت با منشی دعواش شده بود یکم که اومد و حرف زد دختر بدحال با استفراغ مکرر شرح حال مشکوک...بدون والدین یا اعضای خانواده...خلاصه همه چیش مشکوک بود.خدارو شکر خودش خواست که بره
5.مریضه میگه که درد دست داشته بهش گفتن سرطانه رفته دکتر هماتو لوژیست.یکم بیشتر که میپرسم میفهمم همکارش بهش میگه ما یه فامیل داشتیم اونم درد دست داشت سرطان بود.اینم بی هیچ کاری میره دکتر هماتولوژیست.انقدر خندیدم که پسره خودشم دیگه میخندید.تازه اخرسر گفت هماتولوژیست اصلا ندیدش.
۹۷/۰۶/۰۳
4 باردار بوده یعنی؟؟؟
بدون شوهر؟؟