روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

مهمانی تلخ

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ق.ظ

کتابی از سیامک گلشیری...سیامک و سیاوش گلشیری دوتا نویسنده ان که من لز یکی خیلی خوشم میاد و اون یکی متوسطه و هروقت میخوام کتاب بخرم یادم میره کدوم خوبه بود...خلاصه اینکه دیشب بعد از اینکه اعصابم کلی خرد شد و بالاخره یه ساعت گریه کردم و نتونستم مدیتیشن بکنم و خوابم نبرد نشستم این کتابو تموم کردم ...یه داستان با زمینه جنایی ...متوسط بود...نه زشت نه قشنگ ولی یکم کشش داشت و دلت میخواست ببینی اخرش چی میشه و کی و چی راسته و چی دروغ

پی نوشت:رفیق زنگ زد و نظر منو درباره اقاشون خواست و اول طفره رفتم بعد که اصرار کرد گفتم من نمیشناسمش و نمیدونم...گفت تو که پیاده شدی به اقامون گفتم گور خودتو کندی تمام وقت از این حرفا بیزاره و خیلی رو این چیزا حساسه و این چرت و پرتا چی بود در مورد رانندگی خانما و کار ما گفتی که گفته که نه من چون احساس صمیمیت میکردم چون دوست صمیمی توه در مورد اینا شوخی کردم و تو که نظر منو میدونی وخلاصه که انگار نظر بدی نداره...بعدم گفت که چیزایی که من راجع به خارج رفتن زدم باعث شده به این نتیجه برسه که چقدر سخته برای رشته ما خارج شدن از ایران و یکم تب تندش بخوابه...که من گفتم رفیق جان تو زبانتو بخون...پرس و جو هم بکن برای رفتن از ایران...دونفری رفتن خب اونقدرا هم سخت نیست اون کار میکنه تو درس میخونی و بچه هاتون خارج دنیا میان و زندگیتونو میسازین ولی خب من اگه میخواستم برم باید خودم کار میکردم و خودم درس میخوندم و تنهایی تحمل میکردم و احتمالا یه مدت طولانی بدون دوست. و حضور کسی که بتونم حداقل باهاش حرف بزنم میگذروندم که خیلی اینا سخته ولی خب ادم وقتی دونفرباشن سختیش کمتر میشه و منم میتونستم برم و رفتن کلا خوبه...من اون حرفا رو زدم چون تو گفته بودی تا یکی از اپشن هاش بشه موندن...گفتم چرا با وکیل حرف نمیزنین گفت خودش حرف زده و لی توضیحاتی که راجع به رشته ما دادن رو خیلی نفهمیده...به رفیق اصرار کردم زبانش رو پی بگیره و امیدوارم اینکارو کنه...بهش گفتم حتی اگه هم نره بازم زبان برای تخصصش به درد میخوره...

پی نوشت:عکس خواهر زادمو از بک گراند گوشیم برداشتم...چون علاوه بر اینکه هربار اشک تو چشمام جمع میشد کلی هم به خواهرم حسودیم میشد که به خودش که گفتم گفت منم به تو حسودیم میشه که نقش گاو شیر ده رو نداری و 11ساعت بی وقفه میتونی بخوابی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۳
زیرزمینی

نظرات  (۶)

سلام خانم دکتر.خجالتم ندین باور کنین من لایق این همه محبتتون نیستم.اتفاقا توی دنیای واقعی من اصلا دوست داشتنی وجذاب نیستم تعداد دوستانم خیلی کمه.چون خیلی کم حرفم .خیلی درون گرام.برای همین واقعا الان متعجبم که ازم تعریف می کنین.خیلی ذوق میکنم.ممنون.منم همیشه وبلاگتونو دنبال میکنم.ولی فقط یک چیزی میخوام بگم اصلا فکر نکنین تخصص یعنی اخر خوشحالی وهر کی تخصص قبول شده خوشبخته. یا هر کی قبول نشده عقب افتاده اصلا این طوری نیست.متاسفانه بچه های پزشکی همش فکر میکنن باید درس بخونن انگار مسابقه هست.نمیگم تخصص بده.خوبه.ولی به چشم عذاب به درس خوندن نگاه نکنین.اصلا هم این فکر که هر کی قبول نشده عقب افتاده نکنین.منم خیلی خیلی وبلاگتون رو دوست دارم وهنوزم در شوک هستم که ازم خوشتون اومده.اخه تا حالا هیچ کی از من خوشش نیومده بود.مرسی
پاسخ:
سلام لاله جون.تقریبا همه بلاگرا.یا حداقل اونایی که من میشناسم همینجورن.خودمونو ادمهای تنهایی میدونیم.ادمهایی که دوست داشته نمیشن.ادم های که حرف ها و احساساتشون رو نمیخوان یا نمیتونن به کسی بگن واسه همین روی اوردن به وبلاگ نویسی.ما هممون ادم هایی هستیم که خشم غم خوشحالی و خیلی چیزای دیگه خودمون رو سرکوب کردیم برای ادامه حیات و تقریبا هم جهت جامعه شدن.ههمون ادمهایی هستیم که توی دنیای واقعی نتونستیم همراهی کامل برای خودمون پیدا کنیم.پس توهم دوست داشتنی هستی.خیلی زیاد.تمام چیزایی که میگی رو میدونم و میدونم با تخصص خوندن تقریبا به سمت نابودی خودم میرم تا زندگی بهتر.ولی خب تنها و یا حداقل دلیل اصلی که میخوام تخصص قبول بشم.رفتن از شهر زادگاه و تلاش برای ساختن زندگیه خودمه.اینکه بتونم با تنهایی خودم کنار بیام.یه جایی که سرد باشه زندگی کنم.و کم کم به جایی برسم که بتونم سرپرست بچه ای بشم و دوسش داشته باشم.و میدونم به سمتی نمیرم که خوشحال تر بشم.فقط میخوام از غمگین تر شدن نجات پیدا کنم و زندگیم هدفی داشته باشه.تخصص قبول شدن یه بهانس برای اینکه به چیزی جز خستگی و خواب و درس فکر نکنم.همه ما دنبال پیدا کردن شادی با تخصص گرفتنیم.ولی تنها چیزی که به دست نمیاریم همون شادیه.ما فقط زور میزنیم به زندگی حسی نداشته باشیم
ولی من توی دنیای واقعی هم خیلی حراف و وراج هستم.و بهترش رو بگم خیلی خوش صحبت و گرم و صمیمی و ولخند تا دلتون بخواد یا شابد هم نخواد(بالاخره ویژگی ها و خلقیات ادم ها باهم فرق داره  و من انتظار ندارم حتما هم دوستم داشته باشن ولی دیگه سعی می کنم با حفظ شئونات مخاطبم) خود واقعیم باشم.
به نظرم هم خانوم دکتر تمام وقت دوست داشتنی و هم خانوم دکتر لاله جان بسیار با محبت و دوست داشتنی هستید.من عاشق جفتتون هستم.
اهان اگه دوست  داشتید به من بگید خودشیفته اختیارش رو دارید.
پاسخ:
سلام.بله شما یک استثنا به تمام معنا هستی.اینهمه شاد بود و کنار اومدن با احساسات خودم ادم که هم خنده هم گریه رو بروز دادن خیلی خوبه بنظر من.اینجوری زندگی راححتره ولی شاید تو درست میگی.شاید فقط من حس هام با لاله مشابه هست و بقیه بلاگرا نیست.ولی خب من در دنیای واقعی ادم دوست داشتنی نیستم.شکایتیم ندارم.به قول تو هر ادمی یه خصوصیاتی داره و منم سعی میکنم اول با خودم بعد با بقیه کنار بیام.
پی نوشتت هم خیلی باحال بود.من رو خندوند اون نقش هاتون
برای رفیق هم خیلی خوب سفارش کردی.احسنت
برات موفقیت همراه با آرامش و اعتماد به نفس بیشتر  آرزو می کنم.استرس همونطور که خودت بهتر می دونی منشا بسیاری از بیماری هاست.
پاسخ:
مرسی.ارامش و اعتماد بنفس چیزاییه که خیلی بهش نیاز دارم.ولی گفتم بهت یه چیزایی مثل راز اما واقعیت تو زندگی هرکسی وجود داره که یه پایه شخصیتش رو میسازه و قدرت همه ادمها یه اندازه نیس برای قبول واقعیت .ومبارزه با مشکلات
راستی من خیلی به وبلاگ مالاکیتی عزیز x سر می زنم دوسالی میشه
اکا واقعا هیچی از حرفاش متوجه نمیشم.آی ام وان خنگول خخخخخخخ ولی چون آی ام بچه پررو repeat صفحه ی مالاکیتی
پاسخ:
منم هر از چندی میرم باش دعوا میکنم بابا درست بنویس ماهم بفهمیم بعد بیچاره خووش میاد توضیح میده.اهای مالاکیتی خودت بیا جوابگو باش
همسر آینده رفیقتون چه زود احساس صمیمیت کرد میذاشت دو جلسه نشست و برخاست میکردین بعد ! والااااا😀 
فیلم خجالت نکش رو هم برات تجویز میکنم جالبه حتما ببین ☺

پاسخ:
امروز نشستم کلی بافتنی کردم و شگفت انگیزان 2 رو دیدم فعلا دیگه وقت نمیکنم برا فیلم جدید ولی مرسز که گفتی
اره بنظر منم همچین حرفایی از سر صمیمیت یا هرچی بازم بوداره ولی خب ایشالا که خیره
منم شال و کلاهی که برای دختر خاله ام سر گرفته بودمو تموم کردم ☺
اگه فیلمش قشنگه منم بببنم!😀 
پاسخ:
من که مچم از کار افتاده.فقط دوتا سبد بزرگ تریکو بافتم این اواخر
خوب بود شگفت انگیزان اگه یکش رو دوس داشتی ولی هتل ترانسیلوانیا عالی تر بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی