مهمانی تلخ
کتابی از سیامک گلشیری...سیامک و سیاوش گلشیری دوتا نویسنده ان که من لز یکی خیلی خوشم میاد و اون یکی متوسطه و هروقت میخوام کتاب بخرم یادم میره کدوم خوبه بود...خلاصه اینکه دیشب بعد از اینکه اعصابم کلی خرد شد و بالاخره یه ساعت گریه کردم و نتونستم مدیتیشن بکنم و خوابم نبرد نشستم این کتابو تموم کردم ...یه داستان با زمینه جنایی ...متوسط بود...نه زشت نه قشنگ ولی یکم کشش داشت و دلت میخواست ببینی اخرش چی میشه و کی و چی راسته و چی دروغ
پی نوشت:رفیق زنگ زد و نظر منو درباره اقاشون خواست و اول طفره رفتم بعد که اصرار کرد گفتم من نمیشناسمش و نمیدونم...گفت تو که پیاده شدی به اقامون گفتم گور خودتو کندی تمام وقت از این حرفا بیزاره و خیلی رو این چیزا حساسه و این چرت و پرتا چی بود در مورد رانندگی خانما و کار ما گفتی که گفته که نه من چون احساس صمیمیت میکردم چون دوست صمیمی توه در مورد اینا شوخی کردم و تو که نظر منو میدونی وخلاصه که انگار نظر بدی نداره...بعدم گفت که چیزایی که من راجع به خارج رفتن زدم باعث شده به این نتیجه برسه که چقدر سخته برای رشته ما خارج شدن از ایران و یکم تب تندش بخوابه...که من گفتم رفیق جان تو زبانتو بخون...پرس و جو هم بکن برای رفتن از ایران...دونفری رفتن خب اونقدرا هم سخت نیست اون کار میکنه تو درس میخونی و بچه هاتون خارج دنیا میان و زندگیتونو میسازین ولی خب من اگه میخواستم برم باید خودم کار میکردم و خودم درس میخوندم و تنهایی تحمل میکردم و احتمالا یه مدت طولانی بدون دوست. و حضور کسی که بتونم حداقل باهاش حرف بزنم میگذروندم که خیلی اینا سخته ولی خب ادم وقتی دونفرباشن سختیش کمتر میشه و منم میتونستم برم و رفتن کلا خوبه...من اون حرفا رو زدم چون تو گفته بودی تا یکی از اپشن هاش بشه موندن...گفتم چرا با وکیل حرف نمیزنین گفت خودش حرف زده و لی توضیحاتی که راجع به رشته ما دادن رو خیلی نفهمیده...به رفیق اصرار کردم زبانش رو پی بگیره و امیدوارم اینکارو کنه...بهش گفتم حتی اگه هم نره بازم زبان برای تخصصش به درد میخوره...
پی نوشت:عکس خواهر زادمو از بک گراند گوشیم برداشتم...چون علاوه بر اینکه هربار اشک تو چشمام جمع میشد کلی هم به خواهرم حسودیم میشد که به خودش که گفتم گفت منم به تو حسودیم میشه که نقش گاو شیر ده رو نداری و 11ساعت بی وقفه میتونی بخوابی