سرما خوردگی شاعرانه
سرما خوردم
باوجودی که یه هفته میشه از خونه بیرون نرفتم...هیچ کدوم از اعضای خونه سرما نخوردن ولی من نمیدونم از کجا و چجوری سرما خوردم...کلا من ادم زیاد سرماخوریم
بگذریم...
من از اونجایی که بسیار لوسم وقتی سرما میخورم بدتر لوس میشم...ولی خب ناز کش ندارم جز مامانم واسه همین هی خودمو برا خودم لوس میکنم هی قربون صدقه خودم میرم...
بگذریم
تخت من زیر یه پنجره رو به افتابه...اون وقتا که بچه بودم(20سالگی)...شهر غریبم بودم سرما هم خورده بودم امتحانمم بد داده بوده و رو به مرگ بودم و مامانم ایران نبود...حالا فکر کن ادم به لوسی من تو این شرایط خلاصه چه شود...رفتم پیش مامانبزرگ دوستم...واقعا الان که عکر میکنم نمیدونم چرا این کارو کردم...ولی دلم مامان میخواست و مامانبزرگ دوستم خیلی خیلی مهربون بود و هم سن مامان خودم بود...خلاصه رفتم خونشون...خونشون یه پنجره بزرگ افتاب گیر رو به حیاط داشت...برام جا انداخت کنار پنجره...و بهم گفت ادم مریض تو افتاب بخوابه خوبه...منم خوابیدم و تا ظهر تنها بودیم برایم اش مخصوصی که مال همون شهر بود و برا مریض بود پخت...ظهر بیدار شدم خوردم...کلی هم قربون صدقم رفت...انقدر حال داد...اصلا مامانا خیلی خوبن...خیلی خیلی خوبن...الان که فکر میکنم خودم فکر میکنم چقدر خر بودم این چه کاری بود میکردم...رفتم خونه مردم که چی(ماجرا یکم پیچیده تره البته که من مجبور شدم بعضی قسمتا رو حذف کنم)
مامان خودمم بیچاره هر ناز منه خرو میکشه هی من جفتک میندازم...
مامان یه نفر دیگه هم هی قربون صدقم میرفت و غذاهای خوشمزه برام میپخت...و من عاشق مامانش بودم
حالا خوابیدم تو افتاب روی تختم که تو افتاب خوب بشم...هی قربون صدقه خودم میرم...هی سوپ خوشمزه مامانم بوش میاد...
خلاصه که خدا همه مامانا رو حفظ کنه و از درصد لوسی من کم کنه و کلا یه حرکتی به گلبول های سفیدم بده که من انقدر سرما نخورم