من میشنگم یا دوستام
کلا روحیه و درس خوندنم گل و بلبل بود با وجود این دوستای خفنم گل و بلبل تر میشه...
اون دوتا دوستم که گفتم مثلا میخواستم باهاشون درس بخونم...یکیشون که دیروز داشت به من میگفت من .احمقم که خواهرم کاناداس و من موندم ایران...و من بهش میگفتم من توان اینهمه تنهایی و ترس و پروسه طولانی دکتر شدن تو کانادا رو ندارم...حداقل الان که دارم تلاشم رو برای اسفند میکنم ندارم...و اینستا و تلگرامم رو فقط واسه دور بودن از این فکرا و سهمیه های مزخرفی که برای ازمون گذاشتن نکنم حذف کردم ولی خب دوستم با قدرت ادامه میداد حرفاشو...خب دوستم راست میگفت ولی من شخصیت قوی مثل اون ندارم...روحیه ام خیلی اسیب پذیرتر از اونه که حداقل الان بتونه همچین پروسه سختی رو تنهایی تاب بیاره
دوست دومم هم که انقدر...تو درس و رزیدنتی به ...م کرد و هی هرروز ادامه داد و انرژیمو صفر میکرد که اعصابمو خرد کرد...
بابا منم میدونم شرایط بده...منم همه اینا رو میدونم ولی من میدونم توان زبان خوندن و رد کردن ازمونهای خارج کشور و ترس برای کار پیدا کردن و هزار کوفت دیگه رو ندارم...اره منم اگه یه همراه داشتم یا حداقل مطمین بودم همون شهر خواهرم میتونم حداقل شروع کنم تلاش میکردم برم...ولی برای من سد رفتن از ایران به بزرگی سد رزیدنتیه با همه سهمیه های مزخرف و طرح گذروندنش تو روستا...شیطونه میگه بزنم واتس اپم بترکونم راحت بشم براخودم...والا
پی نوشت:دوست عزیزی که برای پست قبل کامنت گذاشتی...هرچند نمیدونستم ادرس اینجا رو داری...ولی ممنون که کامنت گذاشتی ...خوندمش ولی متاسفانه قابل انتشار نبود