13اذر
دیشب خواب دیدم خواهرم اینا از اون راه دور اومدن ایران واسه یه روز(من و داداشم شرط بستیم که خواهرم کی میاد ایران)بعد میگه بریم بیرون رفتیم بیرون گفتیم بریم سینا تو سینما خسته شدیم زود اومدیم بیرون.گفت این فیلمای ایرانی مزخرفن...بعد ساعت 5 عصر میگفت بریم کباب بخوریم...گفتم عزیزم اینجا ایرانه مغازه کبابی خیلی زود باز کنه 7 عصره...گفت من 7 میخوابم نمیتونم...خلاصه انقدر گفت و حرصم داد که زنگ زدم به رفیق گفتم کجایی بیام پیشت...گفت اسمش یادم رفته و هی هر هر میخندید و میگفت من با فلانی و فلانی و بچه هاشونم منم گفتم اخه اونا چه ربطی به تو دارن اونم با بچه هاشون...که یهو دیدم از جلوم رد شد...گفتم وایسا منم بیام ...هنوز هی هر ره میخندید...
بعد همه این مکان ها بین همون چهارراه معروف خوابام از تهران و شهر غریب و مدرسه دبستانم و دانشگاه میچرخید...تازه جالبترش اونجا بود که خواهرم بچه کوچیکتره اش رو نیورده بود میگفت اخه هنوز شناسنامه ایرانی براش نگرفتیم
خلاصه که شلم شوربایی بود