دیوار
حس اینو دارم که در کنار اینکه زمان خیلی سریع میگذره ولی زندگیم شده سکون...نگار یه دیوار بتونی تقویت شده باسرب(نمیدونم اینو کجا شنیدم)دور تا دورم باشه که نمیذاره تکون بخورمو ثابت همینجایی که هستم منو نگه میداره...فکر میکنم اگه مسلمون تر بودم که همه چیو ربط میدادم به خدا کمتر پوچ میشدم...گاهی فکر میکنم خوب بود میرفتم نپال تو معبد میموندم ده سال مراقبه میکردم و ریاضت میکشیدم و از اون لباس نارنجیا میپیچیدم دور خودمو پوزشن درخت یوگا رو میگرفتم و هی می گفتم اُممممممم
همیشه دوست داشتم بفهمم ادمایی که به این پوچی نمیرسن چجوری فکر میکنن!مثلا یکی مثل طیبه بیاد کلا طرز فکرشو برام توضیح بده...مغزش چجوری کار میکنه مسایلو چجوری میبینه کدوم مولکول میره تو کدوم سلول کدوم ماده میمونه تو سیناپس و چیزای دیگه...با چیزایی که جدیدا از نورو ساینس فهمیدم اینه که این کاریه که نورو ساینس لنجام میده فقط به نظرم این باید بالین و ازمایشگاه باهم باشه ولی چیزی که من شنیدم نورو ساینس فقط ازمایشگاهه
پی نوشت:خواب:دیشب خواب میدم تو دستشویی دانشگاهم!دستشویی تو زیر زمین بود...بعد دستشویی هاش بین هم دیوار نداره بعد تو دستشویی دوتا از دوستام که پارسال تخصص قبول شدن رو دیدم...بهشون گفتم اخرین رتبه قبولیشون چند بوده...بعد میگفتن که اخرین رتبه بدون سهمیه اشون 700 بوده!(برای اینکه عمق فاجعه رو بفهمین اینه که من فکر میکردم اخرین رتبشون باید حدود 1500باشه)هیچی دیگه رفتم تو دستشویی که چیز کنم تو خوابم و تو زندگی!بعد چون در یا دیواری بین دستشوییا نبود یکی دیگه هم اومد کنار من رو اون یکی دستشویی!بعدم موبایلم که اپل بود رو از روی توشه گیر برداشت و رفت!بعد منم اعصابم خرد شد رفتم بیرون که یکی از دوستای دوران دبیرستانمو دیدم که سهمیه داشت...بعد میگفت من بدون سهمیه غیر مجاز شدم با سهمیه همین رشته دوستای منو قبول شده...انقدر حرص خوردم که بیدار شدم(واقعا مسخره است چون چند بار دیگه هم خواب دستشویی که در و دیوار نداره رو دیدم!!!)
پی نوشت بی ربط:این چند روزه چند نفر چندتا کیس ازم پرسیدن و فهمیدم کلا علمم به درد عمم میخوره!(ایکون اون دختره که با دست میزنه تو صورتش)