3 بهمن
دیشب خواب میدیدم محل طرح کار میکنم و قرار دادم تمام شده و اخرین روزه که اونجام.بعد کمیته مرگ یه مریض بود که از فاشییت نکروزان مرده بود...بعد مسوئلشم مسئول مرکزمون بود. و هی داشت خودشو تبرئه میکرد(البته خب فاشییت نکروزان در اصل تقصییر هیچکس نیس)بعد تو کمیته مرگی که تشکیل شده بود یکی از استادا اطفال دوران دانشجوییمم بود و من سرخوش و شاد بودم که قرار دادم تموم شده و دارم میرم.بعد از جلسه رفتم سوار ماشینم بشم برم خونه.ماشینم از این ماشین خارجی امریکایی سیاها بود که حتی نمیدونم اسمش چیه فقط میدونم امریکاییه بعد قان قان اگزوزشم صدا میده(اینجا تو خواب داشتم به خودم میگفتم اخه این چه خوابیه که من دارم میبینم...نه از این ماشینا داریم نه درارزوی داشتن این ماشینام)بعد خلاصه سوار شدم بعد ماشینم از اینا بوده که راننده اونوره که دنده رو با دست چپ باید بگیری...بعد خلاصه دنده اتوماتیک بود و منم راه افتادم سمت خونه.توراه دوتا از دوستامو دیدم با شوهراشون.بعد رسیدم به یه خیابون تو شهر غریب که خیلی شلوغ بود زنگ زدم داداشم که بیا ماشینو از اینجا رد کن شلوغه من میترسم.بعد ماشینو رد کرد و سوییچو بهم داد و سریع رفت...منم رفتم نشستم پشت فرمون.بعد داداشم دوباره ماشینو دست راستی کرده بود ولی دنده رو برعکس زده بود...من هی میزدم دنده یک هی ماشین عقب عقب میرفت...خلاصه هی من عقبی میرفتم هی میترسیدم تا فهمیدم جریان چیه و دنده رو چرخوندم و درست شد و به مقصد رسیدم...بعد تمام مدت تو خواب به خودم میگفتم این چه خواب بی ربطیه من دارم میبینم...خوابم بقیه هم داشت که بقیه اش دیگه یادم نیس.حالا اگه یادم اومد میام مینویسم(یعنی انقدر خود شیفته ام که فکر میکنم شما میخواین خوابای بی سر و ته منو بخونین تازه مشتاقین بدونین اخرش چی میشه😂)