دوستت دارم
جوون تر که بودم خیلی سعی میکردم از خودم ادم بهتری بسازم و شاد باشمو بیشتر کتاب بخونم...یه کتاب کچیک داشتم از دکتر شریعتی که یه سری از متن های شعر مانند(شاید کاملا شعر بود یادم نیس)نوشته بود...بعد یه متن طولانی داشت که من خیلی دوسش داشتم...عنوانش این بود که دوستت دارم هایت را نگه میداری برای روز مبادا...نضمونشم این بود که ادم توی جوونی برای پیدا کردن عشقی که واقعی باشه تلاش میکنه و سعی میکنه که دوستت دارم هاشو برای هر کسی حروم نکنه...کم کم وقتی سنش میره بالا یاد میگیره خیلی راحت هرچیزیو که دوست داشت بگه دوست دارم...دختری که زیبا میرقصه ...مردی که از عقیده مشترک میگه...کسی که از کتابی حرف میزنه و خلاصه همه چی...متنش خیلی برای من جالب بود بارها خوندمش و بعدش سعی کردم دیگه این کارو نکنم و هرچی رو دوست داشتم راحت به زبون بیارم...خیلیم موفق بودم...ولی خب کم کم کمتر شد...الانم هست ولی کمتر میگم...
حالا همه اینا رو گفتم تا درباره بغل کردن بگم...من عاشق بغل کردن و بغل شدنم و این یه حس عالی بهم میده...دوستامو خیلی زیاد بغل میکنم و عاشق روبوسی کردنم...حس خوبی معمولا بهم میده...ولی سالها منتظر یه اغوش گرم مردانه بودم که بیاد و عاشقانه همیشه بغلم کنه...کم کم به این نتیجه رسیدم که این شاید بزرگترین نقطه ضعفمه...که من دوست دارم در سختی ها در اغوش کشیده بشم ولی کسی وجود نداره...واسه همین سعی کردم این خواسته رو از سر خودم بندازم و دیگه تو سختیا به این فکر نکنم که چقدر دلم میخواد الان یکی کنارم باشه و بغلم کنه...چند وقت پیش داشتم وبمو میخوندم و فهمیدم خیلی موفق بودم...حالا حتی تو خیالمم دیگه نیازی نیس کسی بغلم کنه و فکر میکنم دارم قوی میشم...بغل شدن بوسیده شدن دوست داشته شدن و دوست داشتن همه چیزای خوبین...ولی وقتی به هردلیلی کسی تو زندگی ادم نیست ادم باید به قوی بودن ادامه بده