خاطرات مطب
مریض های بعد از ظهر کنار اینکه معمولا بد حال تر و پیچیده ترن یه چیزای باحالی مثل داستان های زندگی جذاب هم بیشتر دارن
چند روز پیش ه بعد از ظهر مطب بودم ۴ تا بارداری ناخواسته داشتم...اولی دختر ۲۱ ساله که مشکوک به بارداری بود و با پدر شوهرش اومده بود چون عقد بود میترسید که ازمایش بده
دومی خانمی بود ۳۷ ساله با دختر ۱۶ ماهه که جواب ازمایش مثبت اومد...هم خوشحال شد هم شوکه
سومی خانمی بود که شوهرش اصرار میکرد که نه حامله نیستی و زنه میگفت شاید باشم و خیلی بحث جالبی پیش اومد و اخرشم کلی اقاهه ناز خانمه رو کشید و قربون صدقش رفت و گفت وای من خیلی دوست دارم حامله باشیو و خلاصه منم کلی سر به سرشون گذاشتم و با وجودی که ۴ سال بود ازدواج کرده بودن کلی هوای همو داشت برخلاف همه زوج هایی که دیده بودم
چهارمی یه خانم ۲۷ ساله بود که باز هم مشکوک بود و دارو دادم و گفتم که برن ازمایش بدن و گفت ما بچه میخوایم ولی الان یکم کار و بارمون گیره
خلاصه که زوج های بسیار جذابی بودن...همیشه از اینکه سر به سر مریضام بذارم و باهاشون خوش و بش کنم خوشم میاد
کلی ادامه داشت ماجراهای اون روز ولی حالا دیگه حوصله ندارم بنویسم