هدی
یکی دیگه از بیمارن کوویدم هدی بود...هدی یه دختر 23 ساله بود که سالها قبل در اثر عفونت کله اش رو از دست داد و توی جوونی چندین سال دیالیز شده..دوسال پیش پیوند کلیه شده بود...حالا دوباره عوارض کووید باعث شده بود نیاز به دیالیز پیدا کنه...روز اول که دیالیز نشد با کاهش سطح هوشیاری از بخش به ای سی یو منتقل شد...هوشیاری بیمار داشت کم میشد ادرارش داشت کم میشد و اکسیژن خونش اومده بود پایین و خواب الود بود....نیاز فوری به دیالیز داشت...هدی و شوهرش مال شهر محل طرح بودن... یه بچه یک ساله داشتن...به شوهرش گفتیم که باید رضایت دیالیز بده...احمقانه گفت نمیخوام باز دیالیز بشه...براش توضیح دادم که قرار نیست برای همیشه دیالیزی بشه...گفتم این بیمارستان یه دستگاهدیالیز بیشتر نداره و میره توی نوبت دیالیز ولی اگه زودتر رضایت نده ممکنه دیگه نوبت دیالیز گیرش نیاد...رضایت نداد و ما توپرونده نوشتیم...هدی فردا کاملا هوشیاری رو از دست داد..برادرش اومد بالا سرش...گریه میکرد به دستگاه وصل شد برای تنفسش...به برادرش گفتم رضایت به دیالیز ندید به زودی میمیره...اشک ریخت و گفت شوهرش رضایت نمیده...روز سوم فشار هاش خیلی افت کرد خونش شدیدا اسدیدس ششد تازه شوهرش رضایت به دیالیز داد...حالا تازه مریض میرفت تو نوبت دیالیز یه روز طول کشید تا نوبتش بشه و وقتی نوبتش شد انقدر فشارش پایین بود که امکان جابه جاییش تا در بخش هم نبود چه برسه به وصل شدن به دستگاه دیالیز...هدی فرداش مرد...بخاطر اینکه شوهرش زیادی احمق بود و تو ان مملکت همه اختیارات زن تو دست شوهرشه...شوهرش گفت میرم شکایت میکنم چون شما دیالیزش نکردید مرده...ولی انقدر پرونده مستندات پزشکی داشت که قصور از ما نبوده که مسئله تو همون بیمارستان تموم شد و حتی به جاهای بالاتر کشیده نشد...
اینا دوتا مریض بودن...حالا فکر کنید 32 تا مریض که هر روز یه تعدادی میمیرن و ادمای جدید جایگزین میشن..چه حسی به ادم میده...
حسن اخوندی بود که با ماسک زدن مخالف بود و حالا باکووید شدید اومده بود...زنده موند و ترخیص شد...ولی باعث مرگ چند نفر بود؟
مهری مریضی بود که تشهیص و درمان زود هنگام ما زنده اش نگه داشته بود...و انقدر نمیفهمید که ما براش توضیح میدادیم تا یک قدمی مرگ رفته و برگشته و فعلا نمیتونه ترخیص بشه و میگفت میخواد بره زودتر ارایشگاه ناخن و موهاشو رنگ کنه و اصرار داره زودتر ترخیص بشه...
اینا نمونه های کوچیکی از مریضای من توی ای سی یو کووید بود...خلاصه به هزار و یک دلیل من گفتم که مرخصی رو نمیرم...توهمون روزا بود که از دانشگاه زنگ زدن برای سامانه ای که حال روحیمون رو میپرسید به من گفته بود حالت بده و من بخاطر کار زیاد بیمارستان گفتم که نمیتونم بیام...
شهریورم گذشت کم کم پیک پنجم هم داشت تموم میشد...اواخر مهر دیگه بخشا عادی شده بودن...باز با همون سرعتی که بخشارو خالی کردن اساتید بخشارو با مریضای غیر کووید پر کردن و مورنینگای حضوری دوباره شروع شد...اول ابان ما شدیم سال سه ...این یعنی کشیک کمتر ولی له شدن بیشتر...تو هر کشیک ما باید تموم بیماررای ای سی یو بخش و اورژانس رو یک نفره میدیدیم و خیلی چیزایی که سال یکیا بلد نبودن یادشون میدادیم و کلی هم مشورت انجام میدادیم...اینا همه رو دوش یه نفر بود...یعنی تو هر کشیک تقریبا شانس میاوردی میتونستی یک تا دوساعت بخوابی
یک ابان بود...من اولین کشیک ارشدیم رو داشتم میدادم...با سال دو نظارت بر سال یکیا رو تقسیم کردیم که ساعت یک شب از سی پی ار زنگ زدن که بیمار اومده ارشد بیاد ویزیت کنه...من که توی اورژانس بودم گفتم چه مسخره سی پی ار همیشه با سال دو بوده و باید سال دو بره...اونو فرستادم و خودم موندم تو اورژانس تا سال دو بهم زنگ زد که اتند طب میگه سال سه بیاد...رفتم تو اورژانس و یکی از منفو ترین ادمای زندگیمو دیدم...کسی که قطعا تا اخر عمر ازش متنفرم...کسی که باعث خودکشی من بود...
میدونی ؟!
به نظرم شوهر هدی میخواسته هدی بمیره ! دقیقا همین هدفش بوده ... شاید نمیخواسته زنش رو طلاق بده و همه بگن بی احساس و بی عاطفه بوده ... یا شاید نمیخواسته مهریه و فلان بهمان بده !
ولی به نظرم دقیقا مرگ زنش رو می خواسته ... وگرنه وقتی به این وضوح شرایط رو برای مریض و همراهش میگید اونا اگر پای عزیرانشون در میون باشه هر کار کوچیکی هم بتونن میکنن